سازمان خدمات کشوریcivil serviceواژههای مصوب فرهنگستاننهادی (institution) واسطهای برای بسیج منابع انسانی در جهت عرضة خدمات دولتی
سازمانفرهنگ مترادف و متضاد۱. اداره، بنگاه، بنیاد، تشکیلات، دستگاه، موسسه ۲. نظم و ترتیب، سروسامان ۳. مجموعه کارمندان، پرسنل ۴. نامه
سازماندیکشنری فارسی به انگلیسیagency, institution, machine, machinery, organ, organism, organization, setup, system
بانکلغتنامه دهخدابانک . (فرانسوی ، اِ) (از ایتالیایی بانکا بمعنی میزی که روی آن چیزهائی فروشند). سازمان و دستگاهی که محل ذخیره ٔپول مردم است و بدان داد و ستد کنند یا داد و ستد آ
الجزایرلغتنامه دهخداالجزایر. [اَ ج َ ی ِ ] (اِخ ) کشوری است در شمال غربی آفریقا، مساحت آن در حدود سه ملیون هزارگز مربع و سکنه ٔ آن 8931000 تن است که از آن یک میلیون غیر مسلمان و از
اوپکفرهنگ انتشارات معین(اُ پِ) [ انگ . O.P.E.C ] (اِ.)سازمان کشورهای صادرکنندة نفت با هدف ایجاد هماهنگی در سیاست نفتی .
تبریزلغتنامه دهخداتبریز. [ ت َ ] (اِخ ) نام شهری است در آذربایجان در اقلیم پنجم ... و مردم آنجا اکثر آهنگرند و جلال الدین سیوطی در لب الالباب نوشته که تبریز بالکسر شهری است قریب