سازمانلغتنامه دهخداسازمان . (اِمص ، اِ مرکب ) تشکیلات . حالت قسمتهائی که واحد و مجموعی را برای انجام فعالیتهای خاصی تشکیل میدهند. چون : سازمان حکومتی .سازمان نظامی . سازمان برنامه ٔ هفت ساله . سازمان جوانان شیر و خورشید سرخ ایران . سازمان دفاعی . سازمان ملل متحد. سازمان بین المللی کار. سازمان خ
سازمانفرهنگ فارسی عمید۱. مجموع کارمندان، دستگاهها و شعب یک اداره یا بنگاه که به دستیاری همدیگر کارهای خود را با نظموترتیب انجام بدهند؛ تشکیلات.۲. طرز ساخت.۳. نظموترتیب.⟨ سازمان دادن: (مصدر متعدی) نظموترتیب دادن.
سازمانorganisationواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد که با هدف یا علاقهمندی خاصی گرد هم میآیند و روابط و ساختار مشخصی را به وجود میآورند * مصوب فرهنگستان اول
سازماندیکشنری فارسی به انگلیسیagency, institution, machine, machinery, organ, organism, organization, setup, system
سازمان ملل متحدلغتنامه دهخداسازمان ملل متحد. [ ن ِ م ِ ل َ ل ِ م ُت ْ ت َ ح ِ ] (اِخ ) مؤسسه ای است بین المللی که از نمایندگان 83 کشور تشکیل میگردد. افزایش روز افزون ارتباطات بین المللی وجود مؤسساتی را برای تنظیم این ارتباطات ایجاب میکند. ازین روی بعد از پایان جنگ اول
سازمان ملل متحدفرهنگ فارسی معین(نِ مِ لَ لِ مُ تَّ حِ) (اِمر.) سازمانی بین المللی که بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم برقرار شد و جانشین جامعة ملل گردید. ساختمان عمارت سازمان ملل در سال 1952 به اتمام رسید و اولین مجمع عمومی آن در نیویورک در سپتامبر 1952 تشکیل جلسه داد. منشور سازمان ملل متحد مرکب است از یک مقدمه ، 19 فصل و 111 ماده که
سازمان ملل متحدواژهنامه آزاد(واژۀ پیشنهادی کاربران) سازمان کشورهای یکیده. "یکیده" برگرفته از "یکیدن" به چم "یکی شدن".
سازمانلغتنامه دهخداسازمان . (اِمص ، اِ مرکب ) تشکیلات . حالت قسمتهائی که واحد و مجموعی را برای انجام فعالیتهای خاصی تشکیل میدهند. چون : سازمان حکومتی .سازمان نظامی . سازمان برنامه ٔ هفت ساله . سازمان جوانان شیر و خورشید سرخ ایران . سازمان دفاعی . سازمان ملل متحد. سازمان بین المللی کار. سازمان خ
سازمانفرهنگ فارسی عمید۱. مجموع کارمندان، دستگاهها و شعب یک اداره یا بنگاه که به دستیاری همدیگر کارهای خود را با نظموترتیب انجام بدهند؛ تشکیلات.۲. طرز ساخت.۳. نظموترتیب.⟨ سازمان دادن: (مصدر متعدی) نظموترتیب دادن.
سازمانorganisationواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد که با هدف یا علاقهمندی خاصی گرد هم میآیند و روابط و ساختار مشخصی را به وجود میآورند * مصوب فرهنگستان اول
سازماندیکشنری فارسی به انگلیسیagency, institution, machine, machinery, organ, organism, organization, setup, system
سازمانلغتنامه دهخداسازمان . (اِمص ، اِ مرکب ) تشکیلات . حالت قسمتهائی که واحد و مجموعی را برای انجام فعالیتهای خاصی تشکیل میدهند. چون : سازمان حکومتی .سازمان نظامی . سازمان برنامه ٔ هفت ساله . سازمان جوانان شیر و خورشید سرخ ایران . سازمان دفاعی . سازمان ملل متحد. سازمان بین المللی کار. سازمان خ
سازمانفرهنگ فارسی عمید۱. مجموع کارمندان، دستگاهها و شعب یک اداره یا بنگاه که به دستیاری همدیگر کارهای خود را با نظموترتیب انجام بدهند؛ تشکیلات.۲. طرز ساخت.۳. نظموترتیب.⟨ سازمان دادن: (مصدر متعدی) نظموترتیب دادن.
ساختار ریزِ سازمانorganisational breakdown structureواژههای مصوب فرهنگستانفهرست اجزای سازمان پروژه در ساختاری سلسلهمراتبی که ارتباط بستههای کار را با مجریان سازمانی نشان میدهد اختـ . سارسا OBS
سازمانorganisationواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد که با هدف یا علاقهمندی خاصی گرد هم میآیند و روابط و ساختار مشخصی را به وجود میآورند * مصوب فرهنگستان اول