ساری کندلغتنامه دهخداساری کند. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار بخش ماه نشان شهرستان زنجان ، واقع در 33 هزارگزی شمال ماه نشان ، و یک هزارگزی راه مالرو عمومی . کوهستانی و سردس
ساری کندلغتنامه دهخداساری کند. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کله بوز بخش مرکزی میانه شهرستان میانه ، واقع در 22 هزارگزی جنوب میانه ، و 18 هزارگزی راه شوسه ٔ میانه به زنجان . کوهس
ساریفرهنگ مترادف و متضاد۱. شایع، واگیر، سرایتکننده ۲. جاری، روان ≠ راکد ۳. نافذ ۴. سار، سارنگ ۵. فوطه، چادر، پوشش، جامه (زنانهندی)
shedدیکشنری انگلیسی به فارسیدهنه، الونک، کپر، ریختن، افکندن، خون جاری ساختن، جاری ساختن، پوست ریختن، برگ ریزان کردن، انداختن، افشاندن
ساریلغتنامه دهخداساری . (اِ) جانوری است که آن را سار نیز خوانند. (جهانگیری ) (شعوری ). پرنده ای است سیاه و خالدار که آن را سار هم میگویند. (برهان ) (آنندراج ). مرغی است سخنگوی س
ساریلغتنامه دهخداساری . (ترکی ، پیشوند) مزید مقدم (پیشوند) امکنه . در اسامی مواضع و قری آمده است : ساری آغاج . ساری آغل . ساری اوجاق . ساری اقل . ساری باغ . ساری بلاغ . ساری بیگ
املی کردنلغتنامه دهخدااملی کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) املا کردن : گهی بلبل زند بر زیر و گه صلصل زند بر بم گهی قمری کند از بر گهی ساری کند املی . منوچهری (دیوان ص 131).رجوع به ام
صلصللغتنامه دهخداصلصل . [ ص ُ ص ُ ] (ع اِ) مرغی است یا آن فاخته است . (منتهی الارب ). فاخته . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). کالِنجَه . (برهان ). کوکو : صلصل چو بیدلان جهان گشته
بملغتنامه دهخدابم . [ ب َ ] (ص ، اِ) صدای پر و بانگ بلند که از تار و رود و جز آن برآید، مقابل زیر که آواز باریک باشد. (ناظم الاطباء). صدای پر و بانگ بلند که از نقاره و رود برآ