ساریفرهنگ مترادف و متضاد۱. شایع، واگیر، سرایتکننده ۲. جاری، روان ≠ راکد ۳. نافذ ۴. سار، سارنگ ۵. فوطه، چادر، پوشش، جامه (زنانهندی)
ساریلغتنامه دهخداساری . (اِ) جانوری است که آن را سار نیز خوانند. (جهانگیری ) (شعوری ). پرنده ای است سیاه و خالدار که آن را سار هم میگویند. (برهان ) (آنندراج ). مرغی است سخنگوی س
ساریلغتنامه دهخداساری . (اِخ ) (شهرستان ...) در فرهنگ جغرافیائی ایران آمده : یکی از شهرستانهای مازندران (استان دوم کشور) و خلاصه ٔ مشخصات آن بشرح زیر است : حدود - از طرف شمال به
سورکواژهنامه آزادنام شهری در مازندران ومرکز میاندرود.سورک در ۱۲ کیلومتری خاورشهر ساری واقع است. مردم آن به گویش مازندرانی صحبت میکنند. محصولات کشاورزی سورک برنج، مرکبات و توتون
ساریلغتنامه دهخداساری . (اِخ ) نام شهری بود از مازندران قریب به شهر آمل . (جهانگیری ) (برهان ). شهری است بسیار قدیم به مازندران ، از بناهای اسپهبد سارویه بن فرخان که از اولاد عم
بهشهرلغتنامه دهخدابهشهر. [ ب ِ ش َ ] (اِخ ) بخش بهشهردر قسمت خاوری شهرستان ساری واقع شده است و حدود و مشخصات آن بشرح زیر است : از طرف شمال خلیج میانکاله ،از خاور بخش بندر گز، از
رباطلغتنامه دهخدارباط. [ رُ ] (اِخ ) دهی است از بخش بهشهر شهرستان ساری واقع در 8هزارگزی خاور بهشهر. سکنه ٔ آن 590 تن . آب ده از چشمه و قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و
جندکولیلغتنامه دهخداجندکولی . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری واقع در 54هزارگزی شمال خاوری کیاسر و 8هزارگزی پابند. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای