ساری درقلغتنامه دهخداساری درق . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل ، واقع در 3 هزارگزی جنوب خاور گرمی ، و 30 هزارگزی راه شوسه ٔ خود گرمی . جلگه ای و گ
ساری درقلغتنامه دهخداساری درق . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، واقع در 8500 گزی جنوب آغ کند. و 12500 گزی راه شوسه ٔ میانه به زنجان . کوهست
ساری درقلغتنامه دهخداساری درق . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیبربخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 19 هزارگزی جنوب کلیبر، و 2 هزارگزی راه شوسه ٔ اهر به کلیبر کوهستانی . هوای آن
ساری درقلغتنامه دهخداساری درق . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشکین باختری مرکزی شهرستان خیاو،واقع در 20 هزارگزی باختر خیاو، 2 هزارگزی راه شوسه ٔ خیاو به اهر. جلگه ای ، و هوای
ساریفرهنگ مترادف و متضاد۱. شایع، واگیر، سرایتکننده ۲. جاری، روان ≠ راکد ۳. نافذ ۴. سار، سارنگ ۵. فوطه، چادر، پوشش، جامه (زنانهندی)
ساریلغتنامه دهخداساری . (اِ) جانوری است که آن را سار نیز خوانند. (جهانگیری ) (شعوری ). پرنده ای است سیاه و خالدار که آن را سار هم میگویند. (برهان ) (آنندراج ). مرغی است سخنگوی س
ساریلغتنامه دهخداساری . (اِخ ) (شهرستان ...) در فرهنگ جغرافیائی ایران آمده : یکی از شهرستانهای مازندران (استان دوم کشور) و خلاصه ٔ مشخصات آن بشرح زیر است : حدود - از طرف شمال به
shedدیکشنری انگلیسی به فارسیدهنه، الونک، کپر، ریختن، افکندن، خون جاری ساختن، جاری ساختن، پوست ریختن، برگ ریزان کردن، انداختن، افشاندن
ساریلغتنامه دهخداساری . (ترکی ، پیشوند) مزید مقدم (پیشوند) امکنه . در اسامی مواضع و قری آمده است : ساری آغاج . ساری آغل . ساری اوجاق . ساری اقل . ساری باغ . ساری بلاغ . ساری بیگ
چهاردانگهلغتنامه دهخداچهاردانگه . [ چ َ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای شهرستان ساری که از شمال به بخش مرکزی ساری و بخش بهشهر، از جنوب و خاور به ارتفاعات سینه کوه ، داراب کوه ، بادله
زبیبیلغتنامه دهخدازبیبی . [ زَ ] (اِخ ) یا زینتی یا زینبی . در تاریخ بیهقی نام او آمده و درلغت نامه ٔ اسدی ، به ابیات ذیل او استشهاد شده است :فدای آن قد و زلفش که گویی فروهشته ست
ارمنستانلغتنامه دهخداارمنستان . [ اَ م َ ن ِ ] (اِخ ) ارمن . ارمنیه . ارمینیه . (دمشقی ). ناحیه ای در آسیای غربی که از جانب شمال به گرجستان و از مشرق به بحر خزر و از جنوب به درّه ٔ
روحلغتنامه دهخداروح . (ع اِ) جان . ج ، اَرْواح . مؤنث نیز می باشد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). جان . (غیاث ) (ترجمان علامه تهذیب عادل ) (دهار). نفس . (منتهی الارب ). آنچه