سارولغتنامه دهخداسارو. (اِخ ) (نهر...) از عباس آباد فرومیریزد و شهر اشرف (بهشهر) را در مازندران مشروب میسازد. (ترجمه ٔ مازندران رابینو ص 93).
سارولغتنامه دهخداسارو. (اِ) با واو مجهول نام پرنده ای باشد سیاه رنگ ، و در هندوستان بهم میرسد و مانند طوطی سخنگوی است . (الفاظ الادویه ) (برهان ) (آنندراج ). و آن را شار و شارک
سارولغتنامه دهخداسارو. [ رُ ] (اِخ ) البرت موریس . از رجال سیاسی فرانسه متولد بردو [ 1872 - 1932 م . ] است .
سارو اصلانلغتنامه دهخداسارو اصلان . [ اَ ] (اِخ ) لقبی است که شاه عباس بزرگ به امیر گونه خان بگلربیگی ایروان داده است . وی از ایل آغچه قوینلوی قاجار است . پدرش گلابی بیگ در سلک قورجیا
سارو اصلانلغتنامه دهخداسارو اصلان . [اَ ] (ترکی ، اِ مرکب ) لغّةً بمعنی شیر زرد. || لقب گونه ای که در عهد صفویه به امرا میدادند.
سارو اصلانیلغتنامه دهخداسارو اصلانی . [ اَ ] (حامص مرکب ) سارو اصلان بودن . آن لقب را داشتن ، بدان مخاطب بودن : امیر گونه خان در ازاء مردانگیها به خطاب سارو اصلانی معزز گشت . (عالم آرا
سارو اصلانلغتنامه دهخداسارو اصلان . [ اَ ] (اِخ ) لقبی است که شاه عباس بزرگ به امیر گونه خان بگلربیگی ایروان داده است . وی از ایل آغچه قوینلوی قاجار است . پدرش گلابی بیگ در سلک قورجیا
سارو اصلانلغتنامه دهخداسارو اصلان . [اَ ] (ترکی ، اِ مرکب ) لغّةً بمعنی شیر زرد. || لقب گونه ای که در عهد صفویه به امرا میدادند.
سارو اصلانیلغتنامه دهخداسارو اصلانی . [ اَ ] (حامص مرکب ) سارو اصلان بودن . آن لقب را داشتن ، بدان مخاطب بودن : امیر گونه خان در ازاء مردانگیها به خطاب سارو اصلانی معزز گشت . (عالم آرا