سارانلغتنامه دهخداساران . (اِ) بمعنی سر باشد که به عربی رأس خوانند. (برهان ) (آنندراج ). سر باشد. (جهانگیری ) : گفت آن رنجور کای یاران من چیست این شمشیر بر ساران من . مولوی (از جهانگیری ، رشیدی ، شعوری ).نصیحتهای اهل دل دواء النحل
سارانلغتنامه دهخداساران . (اِخ ) دهی است از دهستان بویر احمدسر حدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان ، واقع در 17 هزارگزی شمال باختری سی سخت و 16 هزارگزی شمال باختری راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز. کوهستانی و سردسیر و مالاریائی و
سارانلغتنامه دهخداساران . (اِخ ) دهی است از دهستان جمع آبرود بخش حومه ٔ شهرستان دماوند کوهستانی و سردسیر و آب آن از رودخانه ٔجمع آبرود و چشمه سار، و محصول آن غلات ، بنشن ، قیسی وگردو است ، 330 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. از صنایع دستی بافتن چادر شب
سارانلغتنامه دهخداساران . (اِخ ) یکی از محلات قصبه ٔ تهران بوده و افضل سارانی شاعر هجاگوی قرن دهم منسوب بدانجاست . رجوع به تحفه ٔ سامی ص 167 شود.
سیارانلغتنامه دهخداسیاران . [ س َی ْ یا ] (اِخ ) فرقه ای از متصوفه بر طریقت ابی العباس سیاری . (از کشف المحجوب هجویری ص 323). رجوع به کشف المحجوب ص 198، 288، 323</spa
شاریانلغتنامه دهخداشاریان . [ رَ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن الشاریان ، محدث است . ابوالغنائم بن الرسی از وی حدیث شنیده است . (تاریخ العروس ) .
سارژانلغتنامه دهخداسارژان . (اِخ ) ژان . نقاش و صورت ساز امریکائی متولد فلورانس (1858 - 1925 م .) است .
ساریانلغتنامه دهخداساریان . (اِخ ) دهی است از دهستان شهرنو بالا ولایت باخزر بخش طیبات شهرستان مشهد، واقع در 75 هزارگزی شمال باختری یوسف آباد، جلگه و معتدل ، آب آن از رودخانه و قنات ، و محصول آن غلات است ، 167 تن سکنه دارد که به
سارانیواژهنامه آزادقومی در سیستان و بلوچستان به معنی ابتدا و آغاز. سارانی به معنی ابتدائی و آغاز هر چیزی می باشد. دز زابل شهرام هم گفته می شود.
ساران سیدمحمدلغتنامه دهخداساران سیدمحمد. [ س َی ْ ی ِ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کام فیروز بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در 31 هزارگزی شمال اردکان و 16 هزارگزی راه شوسه ٔ اردکان به تل خسروی . کوهستانی و معتدل مالاریائی
اسب سارانلغتنامه دهخدااسب ساران . [ اَ ] (اِ مرکب ) جانوران که سر اسب و تن آدمی دارند. رجوع به اسپ ساران شود.
اسپ سارانلغتنامه دهخدااسپ ساران . [ اَ ] (اِ مرکب ) که سر اسب و تن آدمی دارند. در مجمل التواریخ و القصص در «ذکر شهرستان روئین »، حکایت پسران را آورده است . و پادشاهی بهوس بازرگانی کشتیها راست کرد و بسفر دریا پرداخت ، ناگاه بادی برآمد و لنگرها بگسست و بادبانها شکست و مسافران غرقه گشتند. اما پادشاه
طایفه سارانیلغتنامه دهخداطایفه سارانی . [ ف َ ] (اِخ ) دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل ، واقع در 8هزارگزی شمال ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان . جلگه ، گرم و معتدل با 558 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند. محصول آنجا غلات و لبنی
گرگسارلغتنامه دهخداگرگسار. [ گ ُ ] (ص مرکب ) گرگ مانند. (آنندراج ) : ز گرگ آنچنان کم گریزد گله کز آن گرگ ساران سگ مشغله .نظامی .
بیشه سارلغتنامه دهخدابیشه سار. [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) (از: بیشه + سار= زار، پسوند کثرت و فراوانی ) بیشه زار : بدان تا در آن بیشه ساران چو شیرکمین گه کند با یلان دلیر.فردوسی .
سگسارفرهنگ فارسی عمید۱. سگمانند؛ مانند سگ.۲. آنکه سری مانند سر سگ دارد.۳. [مجاز] حریص و طماع؛ طمعکار.۴. (اسم) نام قومی افسانهای با سرهایی شبیه سرِ سگ که محل زندگی آنها را سگساران میگفتند.
ساران سیدمحمدلغتنامه دهخداساران سیدمحمد. [ س َی ْ ی ِ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کام فیروز بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در 31 هزارگزی شمال اردکان و 16 هزارگزی راه شوسه ٔ اردکان به تل خسروی . کوهستانی و معتدل مالاریائی
سارانیواژهنامه آزادقومی در سیستان و بلوچستان به معنی ابتدا و آغاز. سارانی به معنی ابتدائی و آغاز هر چیزی می باشد. دز زابل شهرام هم گفته می شود.
فسارانلغتنامه دهخدافساران . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان براآن از بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان که دارای 302 تن سکنه است . آب آن از زاینده رود و محصول عمده اش غله ، پنبه و هندوانه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کوهسارانلغتنامه دهخداکوهساران . (اِ مرکب ) کوهستان . کهستان . کوهسار. کهساره . (آنندراج ). کوهستان . (فرهنگ فارسی معین ) : همه کوهساران پر از مرد و زن همی آفرین خواندندی به من . فردوسی .راهرو را بال و پرواز است سختیهای دهرکوهساران
اسارانلغتنامه دهخدااساران . [ اَ ] (اِخ ) رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 116 بخش انگلیسی شود.
اسب سارانلغتنامه دهخدااسب ساران . [ اَ ] (اِ مرکب ) جانوران که سر اسب و تن آدمی دارند. رجوع به اسپ ساران شود.
اسپ سارانلغتنامه دهخدااسپ ساران . [ اَ ] (اِ مرکب ) که سر اسب و تن آدمی دارند. در مجمل التواریخ و القصص در «ذکر شهرستان روئین »، حکایت پسران را آورده است . و پادشاهی بهوس بازرگانی کشتیها راست کرد و بسفر دریا پرداخت ، ناگاه بادی برآمد و لنگرها بگسست و بادبانها شکست و مسافران غرقه گشتند. اما پادشاه