سارافسلغتنامه دهخداسارافس . (اِخ ) نام یکی از اطبای قدیم یونان است .رجوع به عیون الانباء فی طبقات الاطباء ج 2 ص 10 شود.
ساراسواتیلغتنامه دهخداساراسواتی . (اِخ ) الهه ٔ هندی است و دختر و همسر براهما، وی مادر همه ٔ موجودات ، و حامی علم و بلاغت و هنرهای دیگر است .
سارافیملغتنامه دهخداسارافیم . (اِخ ) ساروف . ساروفیم . اسرافیل . رجوع به دزی ج 1 ص 621. و سرافیم در این لغت نامه شود.
سرافسارلغتنامه دهخداسرافسار. [ س َ اَ ] (اِ مرکب ) افسار. افسار که به سر اسب و ستور کنند : و سرافسار مرصع و کسوتهای گرانمایه . (راحةالصدور راوندی ). و اسب خاصی با سرافسار مرصع بستد
shoutsدیکشنری انگلیسی به فارسیفریاد می زند، فریاد، داد، جیغ، فغان، فریاد زدن، جیغ زدن، داد زدن، فریاد کردن، مصوت کردن، خروش برآوردن، خروشیدن
shootsدیکشنری انگلیسی به فارسیشاخه ها، فرزند، انشعاب، رویش انشعابی، رویش شاخه، درد، حرکت تند و چابک، رگه معدن، زدن، رها کردن، پرتاب کردن، جوانه زدن، درکردن، گلوله زدن، رها شدن، امپول زدن، فی