ساده دشتلغتنامه دهخداساده دشت . [ دَ / دِ دَ ] (اِ مرکب ) کنایه از عالم ملکوت و جبروت است و آن مجرد بود از اجسام . (برهان ) (انجمن آرا) || کنایه از فلک اطلس است که آن را فلک اعلی و (آنندراج ). فلک الافلاک خوانند. (برهان ) (انجمن آرا). کنایه از فلک اطلس که از نقش
گشادهلغتنامه دهخداگشاده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف ) باز. مقابل بسته . مفتوح : هرج الباب ؛ گشاده گذاشت در را. (منتهی الارب ) : گشاده در هر دو آزاده وارمیان کوی کندوری افکنده خوار. ابوشکور.چو خسرو [ پرو
سودةلغتنامه دهخداسودة. [ س َ دَ ] (اِخ ) دختر زمعةبن قیس بن عبد شمس . از زنان رسول خدا (ص ) بسال 54 هَ . ق . به مدینه درگذشت . رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 398 و تاریخ الخلفا صص <span class="h
سودهلغتنامه دهخداسوده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) آنچه از سودن بهم رسد چون سوده ٔ الماس و سوده ٔ آهن و سوده ٔ شنگرف و سوده ٔ صندل . (آنندراج ). هر چیز نرم و مسحوق مانند سوده ٔ الماس و سوده ٔ صندل . (ناظم الاطباء) : بوقت رفتنش از سیم ساده
سودهلغتنامه دهخداسوده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بوزی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. دارای 746 تن سکنه .آب آن از رودخانه ٔ جراحی . محصول آنجا غلات ، خرما. شغل اهالی زراعت ، غرس نخل و گله داری و صنایع دستی عبا و حصیر بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران
سیادةلغتنامه دهخداسیادة. [ دَ ] (ع مص ) مهتر شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). بزرگی . سرداری . (آنندراج ). رجوع به سیادت شود.
سرگذشتفرهنگ فارسی عمیدآنچه بر کسی گذشته؛ حادثهای که برای کسی رخ داده؛ شرح حال: ◻︎ بپرسیدشان کاندر این سادهدشت / چه دارید از افسانهها سرگذشت (نظامی۶: ۱۱۱۳).
ساده سپهرلغتنامه دهخداساده سپهر. [ دَ / دِ س ِ پ ِ ] (اِ مرکب ) سپهر ساده است که مراد از آن فلک اطلس و معدل النهار و فلک الافلاک باشد. (برهان ). سپهر ساده که در آن ستاره نیست . و آن را فلک اطلس خوانند، و سپهران سپهر نیز گویند. که بعربی فلک الافلاک است . (انجمن آرا
سرگذشتلغتنامه دهخداسرگذشت . [ س َ گ ُ ذَ ] (اِ مرکب ) واقعه و احوال . (آنندراج ). ماجرا. (شرفنامه ٔ منیری ). سَمَر. (بحرالجواهر). واقعه و حادثه و اتفاق و ماجرا. (ناظم الاطباء). شرح حال : ... و سرگذشت های ایشان بر آنجای نبشته است . (حدود العالم ). امیر سبکتکین با من [ احم
فرشتهلغتنامه دهخدافرشته . [ ف ِ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) فریشته . در زبان سنسکریت پرشیته و مرکب از پر و اش به معنی سفیر، در فارسی باستان فرائیشته ، در اوستا فرائشته ، ارمنی عاریتی و دخیل هرشتک از فرشتک ، در فارسی جدید، لهجه ٔ شمال ایران فیریشته و لهجه ٔ جنوب غربی ف
دشتلغتنامه دهخدادشت . [ دَ ] (اِ) صحرا و بیابان . معرب آن دست باشد. (از برهان ). زمین بیابان . (شرفنامه ٔ منیری ). صحرا و بیابان و هامون و زمین هموار و وسیع وبی آب . (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج گوید: جگرتاب ، سینه تاب ، آتشین و دلگشا از صفات اوست . در اصطلاح جغرافیایی ، زمین همواریست که بهی
سادهلغتنامه دهخداساده . [ دَ ] (اِ) نام برگ درختی است داروئی و آن را از هندوستان آورند و معرب آن ساذج باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به ساذج شود.
سادهلغتنامه دهخداساده . [ دَ / دِ ] (ص ) بی نقش و نگار. (انجمن آرا) (آنندراج ). بی نقش . (شرفنامه ٔ منیری ). مقابل منقش . (برهان ). قماش خالی از نقوش . (شعوری ). بی نگار. اطلس (در فلک اطلس ) بی نقش . که نقش ندارد.مقابل نگارین و منقش و منقوش و گلدار: پرند ساده
سادهفرهنگ فارسی عمید۱. بیپیرایه؛ بینقشونگار؛ بیآلایش؛ بیزینتوزیور.۲. هموار.۳. یکسان.۴. آسان.۵. خالص؛ بیغش؛ بیآمیغ.۶. (اسم، صفت) [قدیمی] پسری که هنوز موی در چهرهاش پیدا نشده.
سادهدیکشنری فارسی به انگلیسیachromatic, austere, common, guts, plain, idyllically, light, modest, native, primitive, rustic, severe, simple, simply, Spartan, streamlined, unceremonious, uncomplicated, unsophisticated, unvarnished, unworldly
دل سادهلغتنامه دهخدادل ساده . [ دِ ل ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دل صاف . دل بی کینه : یکی را چو سعدی دل ساده بودکه با ساده رویی درافتاده بود.سعدی (از آنندراج ).
جهان سادهلغتنامه دهخداجهان ساده . [ ج َ ن ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دنیای بدون رنگ . عالم ارواح . عالم معنی . (فرهنگ فارسی معین ).
سادهلغتنامه دهخداساده . [ دَ ] (اِ) نام برگ درختی است داروئی و آن را از هندوستان آورند و معرب آن ساذج باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به ساذج شود.
سادهلغتنامه دهخداساده . [ دَ / دِ ] (ص ) بی نقش و نگار. (انجمن آرا) (آنندراج ). بی نقش . (شرفنامه ٔ منیری ). مقابل منقش . (برهان ). قماش خالی از نقوش . (شعوری ). بی نگار. اطلس (در فلک اطلس ) بی نقش . که نقش ندارد.مقابل نگارین و منقش و منقوش و گلدار: پرند ساده