ساده خوانلغتنامه دهخداساده خوان . [ دَ / دِ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه در خواندن تکلف نکند. (بهار عجم ) (آنندراج ) : در دل نغمه چون ز پرکاری ناله ای بس به ساده خوانی کرد. ظهوری (از ب
سادهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آسان، سهل، میسر ≠ مشکل، مغلق، پیچیده، شاق ۲. بیآلایش، بینقش ۳. امرد، نرمبروت، نوخط ۴. خوشباور، خوشخیال، زودباور، سادهلوح ≠ رند، تودار ۵. ابله، بله، مغفل، ناد
ماجرالغتنامه دهخداماجرا. [ ج َ] (ع اِ مرکب ) مرکب است از ما و جری صیغه ٔ ماضی ؛ فارسیان بمعنی سرگذشت و قصه و واقعه آرند. (آنندراج ). سرگذشت و اتفاق و آنچه گذشته باشد. واقعه و حاد
جعدلغتنامه دهخداجعد. [ ج َ ] (ع اِ) موی مرغول .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پشک . بشک . مرغول . پیچیده . درهم پیچیده . زره . شکن . شکنج . مجعد. موی پیچیده . موی شک
chantدیکشنری انگلیسی به فارسیآواز خواندن، سرود، مناجات، اهنگ ساده و کشیده، سرایش، سرود یا اهنگ خواندن
ساده سپهرلغتنامه دهخداساده سپهر. [ دَ / دِ س ِ پ ِ ] (اِ مرکب ) سپهر ساده است که مراد از آن فلک اطلس و معدل النهار و فلک الافلاک باشد. (برهان ). سپهر ساده که در آن ستاره نیست . و آن
ساده دشتلغتنامه دهخداساده دشت . [ دَ / دِ دَ ] (اِ مرکب ) کنایه از عالم ملکوت و جبروت است و آن مجرد بود از اجسام . (برهان ) (انجمن آرا) || کنایه از فلک اطلس است که آن را فلک اعلی و