واجب ساختنلغتنامه دهخداواجب ساختن . [ ج ِ ت َ ] (مص مرکب ) لازم شمردن . واجب کردن : التزام نمودند ما را آنچه خداوند بر ایشان واجب ساخته از طاعت امام بواسطه ٔ بیعت . (تاریخ بیهقی چ ادی
تعریف ساختواژیـ معناییmorphosemantic definitionواژههای مصوب فرهنگستانتعریفی که از بازگویی دستکم یکی از اجزای ترکیبی یا اشتقاقی خود اصطلاح به دست میآید متـ . تعریف صرفی ـ معنایی
ساختگویش اصفهانی تکیه ای: bešsât طاری: bešsât طامه ای: boysât طرقی: bešsât کشه ای: bešsât نطنزی: bašsât
روساختsurface structureواژههای مصوب فرهنگستانآخرین سطح از بازنمود ساخت نحوی جمله که درونداد بخش واجی در دستور زایشیـ گشتاری است
واژة بالقوهpotential wordواژههای مصوب فرهنگستانواژهای که در زبان وجود نداشته باشد، اما ساخت آن با نظام واجی و ساختواژی آن زبان سازگار باشد متـ . واژة ممکن possible word
نااستحقاقلغتنامه دهخدانااستحقاق . [ اِ ت ِ ] (اِ مرکب ) مقابل استحقاق . ناروا. به ظلم . به ستم : بر خود واجب ساخت و این دعوت را اجابت کرد و چنان پادشاهی که از خانه ٔ قدیم خویش به ناا
اجابةلغتنامه دهخدااجابة. [ اِ ب َ ] (ع مص ) اِجابت . پاسخ . (منتهی الارب ). پاسخ دادن . پتواز کردن . جواب دادن . (وطواط). || قبول کردن (دعا و دعوت و خواهش ). برآوردن . روا کردن .
فرطلغتنامه دهخدافرط. [ ف َ ] (ع اِمص ) اسم است افراط را. (منتهی الارب ). اسم است افراط را: ایاک والفرط فی الامر؛ بپرهیز از تجاوز از حد در کار خود. (از اقرب الموارد) : فرط اکرام