ساخته لگاملغتنامه دهخداساخته لگام . [ ت َ / ت ِ ل ُ / ل ِ ] (ص مرکب ) گردنکش و توسن . سرکش ، کذا فی المجمع. (شعوری ).
سوختهلغتنامه دهخداسوخته .[ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) هر چیز که آتش در آن افتاده باشد. (برهان ). هر چیز آتش گرفته . هر چیز که آتش درآن افتاده باشد. محروق . (ناظم الاطباء) : کنون کنده و سوخته خانه هاشا
سیوختهلغتنامه دهخداسیوخته . [ س ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) گیاهی است که در آب روید و بجای سوخته و آتش گیره بکار برند. (آنندراج ) (برهان ).
ساختهلغتنامه دهخداساخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) بناشده : چون مقیمان همه مشغول مقامند و لیک یک یک از ساخته ٔ خویش همی بر گذرند. ناصرخسرو. || مصنوع . صنیع. بعمل آمده . ساخته شده :</sp
سپوختهلغتنامه دهخداسپوخته . [ س ِ / س َ / س ُ ت َ ] (ن مف ) بزور فروبرده . (برهان ). اندرون کرده . (صحاح الفرس ). || بزور برآورده . || خلانیده . (برهان ) : دیده ٔ تنگ دشمنان خدای بسنان اجل سپوخته
لگام گیریلغتنامه دهخدالگام گیری .[ ل ُ / ل ِ ] (حامص مرکب ) عمل لگام گیر. گرفتن لگام اسب به قصد پیاده کردن راکب آن تعظیم را : چون زمین میهمان پذیری کردو آسمان را لگام گیری کرد. نظامی .حیرتش چون خطرپذیری
لگام دادنلغتنامه دهخدالگام دادن . [ ل ُ / ل ِ دَ ] (مص مرکب ) فروگذاشتن لگام : اسفاف ؛ لگام دادن اسب را. (منتهی الارب ). || حمله کردن و متوجه شدن . (برهان ) : همه ملک ایران مرا شد تمام به هندوستان داد خواهم لگام .<p class="autho
ساختهلغتنامه دهخداساخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) بناشده : چون مقیمان همه مشغول مقامند و لیک یک یک از ساخته ٔ خویش همی بر گذرند. ناصرخسرو. || مصنوع . صنیع. بعمل آمده . ساخته شده :</sp
ساختهفرهنگ فارسی معین(تَ یا تِ) (ص مف .) 1 - بنا شده ، درست شده . 2 - اختراع شده . 3 - آفریده . 4 - آماده . 5 - پخته . 6 - مصنوعی ، جعلی . 7 - سازگار، متحد.
چنگ ساختهلغتنامه دهخداچنگ ساخته . [ چ َ گ ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساخته چنگ . چنگ کوک شده و آماده برای نواختن . بین شعرا معروف و مشهور است : به پردلی و به مردی همه نگهداردنگاهداشتنی ساخته چو ساخته چنگ . <p class="a
خودساختهلغتنامه دهخداخودساخته .[ خوَدْ / خُدْ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) بدون اصل و نسب .به همت دیگری صاحب مقام شده . مقابل عظامی . عصامی .
ساختهلغتنامه دهخداساخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) بناشده : چون مقیمان همه مشغول مقامند و لیک یک یک از ساخته ٔ خویش همی بر گذرند. ناصرخسرو. || مصنوع . صنیع. بعمل آمده . ساخته شده :</sp
کافور ناساختهلغتنامه دهخداکافور ناساخته . [ رِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازکافور خالص است . (آنندراج ). کافور خام : یکی خرمن از سیم بگداخته یکی خانه کافور ناساخته .نظامی .
نوساختهلغتنامه دهخدانوساخته . [ ن َ / نُو ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نوساخت . نوساز. جدیدالبناء. || نورسیده . تازه به دوران رسیده : علی چه کرده بود که بایست با وی چنین رود من روی کار بدیدم این قوم نوساخته ن