ترش لگاملغتنامه دهخداترش لگام . [ ت ُ / ت ُ رُ ل ِ ] (ص مرکب ) بدلگام و سرکش . رجوع به ترش لگامی و ترش لگامی کردن شود.
ترش لگامی کردنلغتنامه دهخداترش لگامی کردن . [ ت ُ / ت ُ رُ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توسنی کردن . بدلگامی کردن . سرکشی کردن : باوی [ اسب ] به چربی گوی و رخساره ٔ او بمال تا بر دست تو خو کند
ترش لگامیلغتنامه دهخداترش لگامی . [ ت ُ / ت ُ رُ ل ِ ] (حامص مرکب ) بدلگامی . توسنی . سرکشی کردن اسب .
ترشلغتنامه دهخداترش . [ ت َ / ت َ رَ ] (ع مص ) سبکی کردن و بدخلق گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سبک شدن و بدخو شدن . (از المنجد). || بخل نمودن . (از منتهی الارب )(آنند
ترشلغتنامه دهخداترش . [ ت َ رِ] (ع ص ) سبک و بدخلق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).بدخلق . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بخیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعت است از تر
ترش لگامی کردنلغتنامه دهخداترش لگامی کردن . [ ت ُ / ت ُ رُ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توسنی کردن . بدلگامی کردن . سرکشی کردن : باوی [ اسب ] به چربی گوی و رخساره ٔ او بمال تا بر دست تو خو کند
ترش لگامیلغتنامه دهخداترش لگامی . [ ت ُ / ت ُ رُ ل ِ ] (حامص مرکب ) بدلگامی . توسنی . سرکشی کردن اسب .
نرم کردنلغتنامه دهخدانرم کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تلیین . لینت دادن .لینت بخشیدن : و توت ترش طبع را نرم کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر چکندر بپزند و به آبکامه و روغن زیت
تندلغتنامه دهخداتند. [ ت ُ ] (ص ، ق ) مرادف تیز باشد. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). تیز و برنده . (ناظم الاطباء). بران . مقابل کند:شمشیری
شاه بورجالغتنامه دهخداشاه بورجا. [ رَ ] (اِخ ) حکیم شهاب الدین شاه علی ابورجاء غزنوی . یکی از شاعران مشهور غزنین در اواسط قرن ششم بوده است . (لباب الالباب ج 2 ص 276). نام و لقب و کنی