ساجرلغتنامه دهخداساجر. [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) جائی است که سیل بدان بگذرد و آن را پر کند. (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). جائی است که بر آن سیل آید پس پر کند آنرا. (شرح قا
ساجرلغتنامه دهخداساجر. [ ج ِ ] (اِخ ) آبی است در یمان در وادی سر. (معجم البلدان ). و از سیل فراهم می آید. (تاج العروس ). و گفته اند در بلاد بنی ضبة و عکل است . (معجم البلدان ).
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن کلدةبن عمروبن ابی علاج بن ابی سلمةبن عبدالعزی بن غمرةبن عوف بن قسی ثقفی مکنی به ابی وائل از مردم طائف ، از بطن ثقیف ، مولای ابوبکرة ثقف