سابحلغتنامه دهخداسابح . [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) شناور. شناگر. مرد شناکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آشناگر. آشناور. شناوبر. آب ورز. آب باز. ج ، سابحون ، سُبّاح ، سبحا : آن سکون س
ساحلغتنامه دهخداساح . (اِخ ) نام یکی از چهار تن که در گردکردن شاهنامه ٔ منثور ابومنصوری . شرکت داشته اند. وی پسر خراسان و از مردم هرات بوده است . رجوع به مزدیسنا، دکتر معین ص 3
ساحلغتنامه دهخداساح . (ع ص ) کاونده . (اقرب الموارد). ضب ساح ؛ سوسمار خورنده ٔ گیاه . (منتهی الارب ). || ج ِ ساحة. رجوع به ساحة و ساحت شود.
سابحلغتنامه دهخداسابح . [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) شناور. شناگر. مرد شناکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آشناگر. آشناور. شناوبر. آب ورز. آب باز. ج ، سابحون ، سُبّاح ، سبحا : آن سکون س
ساحلغتنامه دهخداساح . (اِخ ) نام یکی از چهار تن که در گردکردن شاهنامه ٔ منثور ابومنصوری . شرکت داشته اند. وی پسر خراسان و از مردم هرات بوده است . رجوع به مزدیسنا، دکتر معین ص 3
ساحلغتنامه دهخداساح . (ع ص ) کاونده . (اقرب الموارد). ضب ساح ؛ سوسمار خورنده ٔ گیاه . (منتهی الارب ). || ج ِ ساحة. رجوع به ساحة و ساحت شود.
ساحلغتنامه دهخداساح . [ ساح ح ] (ع ص ) گوسفند فربه . (مهذب الاسماء). گوسفندی است بسیار فربه . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ). لحم ساح ؛ گوشت نیک فربه . شاة ساحّة؛ گوسپند بسیار فرب