سابیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ساییدن، سودن ۲. کوبیدن، نرم کردن ۳. سوهان زدن، صیقلی کردن ۴. زدودن ۵. پاک کردن، جلا دادن، صیقل دادن، براق کردن
سابیدنلغتنامه دهخداسابیدن . [ دَ ] (مص ) در تداول عوام بجای ساییدن . رجوع به ساییدن شود: کاسبی کاه سابی است .
سابیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= ساییدن: ◻︎ به بالا ستاره بساید همی / تنش را زمین برگراید همی (فردوسی: ۲/۱۷۶ حاشیه).
سابیدنیلغتنامه دهخداسابیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) ازدر ساییدن . درخور ساییدن . محتاج ساییدن . رجوع به ساییدنی شود.
ساییدنگویش اصفهانی تکیه ای: besâvi طاری: sâvây(mun) طامه ای: sâvâɂan طرقی: sâvâymun کشه ای: sovâymun نطنزی: sâvâɂan
سابیدنیلغتنامه دهخداسابیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) ازدر ساییدن . درخور ساییدن . محتاج ساییدن . رجوع به ساییدنی شود.
نمدسابیfelting downواژههای مصوب فرهنگستانفرایند سابیدن سطح فیلم (film) خشک مادۀ پوششی با یک تکه نمد یا جسم مشابه که مخلوطی از ذرات بسیار ریز یک سایا (abrasive) و آب یا مایعی دیگر است
ساییدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. سابیدن، سودن ۲. خرد کردن، کوبیدن، نرم کردن ۳. سوهان زدن، صیقلی کردن ۴. زدودن ۵. جلا دادن، صیقلدادن ۶. مالیدن