سابریلغتنامه دهخداسابری . [ ب ِرْ ری ] (اِخ ) مسدوس بن حبیب قیسی بیاع السابری بصری از محدثان است . (از سمعانی ).
سابریلغتنامه دهخداسابری . [ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن عبدالعزیز عدوی قرشی صاحب السابری . معروف به صاعقه ، از مردم بغداد از محدثان است . (سمعانی ).
سابریلغتنامه دهخداسابری . [ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن مغیرةبن نصر مکنی به ابوعلی . از محدثان است . (سمعانی ).
سابریلغتنامه دهخداسابری . (اِخ ) از امرای محلی هند در اواخر قرن پنجم بود که در جنگ با قوام الملک نظام الدین هبةاﷲ ابونصر فارسی پیشکار و کدخدا و سپهسالار غزنویان در هند شکست خورد و به هنگام فرار در رودخانه ٔ زاوه غرق گردید. مسعودسعد تفصیل این حادثه را در یک قصیده ٔ 91
سابریلغتنامه دهخداسابری . [ ب ِ ] (اِخ ) خررج (؟) بن عثمان سعدی فروشنده ٔ سابری مکنی به ابوالخطاب از محدثان است . (سمعانی ).
شوبریلغتنامه دهخداشوبری . [ ش َ ب َ ] (اِخ ) محمدبن احمد الشوبری ، شافعی ،مصری ، فقیه و ملقب به شافعی زمان . در شوبر از شهرهای مصر بسال 977 هَ . ق . بدنیا آمد و در سال 1069 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ج <span class="hl"
صابریلغتنامه دهخداصابری . [ ب ِ ] (اِخ ) او از مردم استانبول و دخترزاده ٔ ملاعرب است . وی مداومت به درس خال خود که قاضی مصر بود داشت و چون او در آب غرق شد مسند قضاوت به صابری تفویض گردید. او را در تاریخ مهارتی بوده است . این بیت از اوست :دگل بوقوس و قزح آه اید نجه بن خسته یشیل قزیل توت
صابریلغتنامه دهخداصابری . [ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن احمدبن ابی القاسم ، مکنی به ابی المظفر. رجوع به محمد... شود.
جدلغتنامه دهخداجد. [ ج ُدد ] (اِخ ) نام آبی است بنی سعد را بنا بر تفسیری که ابن سکیت از این ابیات عدی بن الرقاع کرده است : فألمّت ْ بذی المویقع لمّاجف عنها مصدع فالنضاءثمّت استوسقت له فرمته بغبار علیه منه رداءمستطیر کأنه سابری ّعند تجر منشر
جرجانیلغتنامه دهخداجرجانی . [ ج ُ ](اِخ ) بکیربن جعفر سلیمی . قاضی جرجان بود. وی از عمران بن عبیدالضبی و سفیان ثوری و مغیرةبن موسی بصری وابونصر بیوردی روایت کند و از سفیان ثوری در جرجان استماع حدیث میکرد و کتاب خمسمائة را از مقاتل بن سلیمان روایت کرد. و محمدبن بندار سباک و احمدبن یحیی سابری و ا
چالندرلغتنامه دهخداچالندر. [ ل َ دَ] (اِخ ) نام ولایتی معروف در هندوستان . نام ولایتی در هندوستان که «مسعودسعد» شاعر نامدار ایرانی چند سالی از دوران آزادی خود را در آن محل میزیسته و چندی نیز سمت حکمرانی آنجا را داشته است . مرحوم رشید یاسمی در مقدمه ای که بر دیوان مسعودسعد نگاشته است . در ذیل کل
عرضلغتنامه دهخداعرض . [ ع َ ] (ع مص ) پیدا و آشکارا گردیدن . (از منتهی الارب ). ظاهر شدن و آشکار گردیدن ، در حالی که دوام نیابد. (از اقرب الموارد). || پیدا و ظاهر ساختن . (از منتهی الارب ). ظاهر کردن . (از اقرب الموارد). آشکارا کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زوزنی ). و از آن جمله است گف
قسابریلغتنامه دهخداقسابری . [ ق ُ ب ُ ری ی / ب ِ ری ی ] (ع مص ) بمعنی قسبر المراءة است ، یعنی گائید زن را. (منتهی الارب ). || (ص ) نره ٔ دراز. (ناظم الاطباء).