سَائِقٌفرهنگ واژگان قرآنسوق دهنده (از مصدرسياقه به معناي وادار کردن به راه رفتن است ، در صورتي که راننده در عقب قرار داشته باشد،به عکس قيادت که به معناي کشيدن از جلو است)
سائقلغتنامه دهخداسائق . [ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ، سائقون ، سُوّاق ، ساقة. راننده : ریش را شانه زدی که سائقم سائقی لیکن بسوی درد و غم . (مثنوی ). || راننده ٔ چاروا. (منتهی الارب ) (ش
دبرانلغتنامه دهخدادبران . [ دَ ب َ ] (اِخ ) یکی از منازل قمر و آن پنج ستاره است در ثور. (منتهی الارب ). صورتی از صور فلکی مرکب از پنج ستاره در ثور. منزلیست از منزلهای ماه . (مهذب
سابق الحاجلغتنامه دهخداسابق الحاج . [ ب ِقُل ْ حاج ج / حاج ] (اِخ ) سعیدبن بیان همدانی مکنی با بو حنیفه و ملقب به سابق الحاج یا سائق الحاج از ثقات محدثان امامیه و از روات حضرت صادق (ع
کهدلغتنامه دهخداکهد. [ ک َ ] (ع مص ) شتافتن درازگوش . (از منتهی الارب ) (آنندراج ): کهد الحمار کهداً و کهداناً؛ دوید و شتافت درازگوش . (از اقرب الموارد). کهد کهداً وکهداناً؛ شت
عسکرکشلغتنامه دهخداعسکرکش . [ ع َ ک َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب )لشکرکش . لشکرکشنده . سپاه کش . سائق الجیش : نی نی به دولت تو امیر سخن منم عسکرکش من این نی عسکر نکوتر است .خاقانی .