سائحلغتنامه دهخداسائح . [ ءِ ] (اِخ ) علی بن ابی بکربن علی هروی مکنی به ابوالحسن و مشهور بسائح ، در موصل متولد شده و در حلب اقامت داشته و بسال 611 هَ . ق . در همان شهر وفات یافت
سائحلغتنامه دهخداسائح . [ ءِ ] (اِخ ) علی بن محمد علوی خراسانی صوفی مکنی به ابوبکر، از احفاد حضرت امام حسن بوده گویند اوکیمیاگری میدانسته و از ترس اولیای ملک بر جان خویش همیشه ا
سائحلغتنامه دهخداسائح . [ ءِ ] (ع ص ) جهان گرد. آنکه سیاحت کند. ج ، سائحون و سیاح . (اقرب الموارد). این انتساب کثرت سفر وسیاحت را میرساند. (سمعانی ). || روزه دار.(دهار). || ملاز
سَائِحَاتٍفرهنگ واژگان قرآنزناني که (درپي کسب رضاي الهي )دائم در حرکتند(اسم فاعل از سياحت به معناي راه افتادن و در زمين گشتن است ، و به همين جهت به آبي که دائما روان است ميگويند سائح و من
سَّائِحُونَفرهنگ واژگان قرآنمردانيکه که (درپي کسب رضاي الهي )دائم در حرکتند(اسم فاعل از سياحت به معناي راه افتادن و در زمين گشتن است ، و به همين جهت به آبي که دائما روان است ميگويند سائح و
سائحاتلغتنامه دهخداسائحات . [ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ سائحة. رجوع به سائحة شود. || زنان روزه دار. (غیاث ) (آنندراج ).
علی سائحلغتنامه دهخداعلی سائح . [ ع َ ی ِ ءِ ] (اِخ ) ابن محمد خراسانی حسنی . مشهور به سائح علوی . کیمیاگر بود و در شهرهای مختلف مسافرت میکرد و در حدود سال 305 هَ . ق . درگذشت . او
سَائِحَاتٍفرهنگ واژگان قرآنزناني که (درپي کسب رضاي الهي )دائم در حرکتند(اسم فاعل از سياحت به معناي راه افتادن و در زمين گشتن است ، و به همين جهت به آبي که دائما روان است ميگويند سائح و من