زَحِ وِلاگویش دزفولیبسیار خسته و کوفته ، دارای تنش های عصبی زیاد در یک زمان خاص، انجام کارهای بسیار زیاد وسخت
زحلغتنامه دهخدازح . [ زَح ح ] (ع مص ) دور کردن کسی یاچیزی را از جای آن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). دور کردن کسی را از جای وی . (آنندراج ). دور کردن . (تاج المصادر)
زلغتنامه دهخداز. (حرف ) صورت حرف سیزدهم است از حروف هجا و در حساب جُمَّل آن را به هفت دارند و در شمار ترتیبی نماینده ٔ عدد 13 است و نام آن زاء، زای ، زی و ز است . و آن را در
زحلفرهنگ انتشارات معین(زُ حَ) [ ع . ] (اِ.) کیوان ؛ ششمین سیاره از سیارات منظومه شمسی ، دارای حلقه ای نورانی و زیبا. حرکت وضعی اش ده ساعت و چهارده دقیقه و حرکت انتقالی اش بیست و نه س
زحللغتنامه دهخدازحل .[ زِ ح َل ل ] (ع ص ) شتری که در آبخور شتران را راند و خود آب خورد. (منتهی الارب ) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). شتری است که شترها را د
زحللغتنامه دهخدازحل .[ زُ ح َ ] (ع اِ) ارزیز سیاه ، بلغت اکسیریان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). در اصطلاح کیمیاگران کنایه از اُسْرُب است . (از مفاتیح العلوم ). رصاص . (مقدمة
ممازحتفرهنگ انتشارات معین(مُ زَ حَ یا حِ) [ ع . ممازحة ] 1 - (مص ل .) شوخی کردن . 2 - (اِمص .) مزاح ، شوخی .