زیکاسهلغتنامه دهخدازیکاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) زیکاشه . خارپشت . (ناظم الاطباء). خارپشت را گویند، به شین معجمه (زیکاشه ) هم آمده . (آنندراج ). رجوع به ریکاسه و ریکاشه شود.
زکاسهلغتنامه دهخدازکاسه . [ زُ س َ / س ِ ] (اِ) خارپشتی را گویند که خارهای خود راچون تیر اندازد و به عربی ابومدلج خوانند. (برهان ) (آنندراج ). زکاشه . خارپشت تیرانداز و ابومدلج .
زیرکاسهلغتنامه دهخدازیرکاسه . [س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) فنی است از کشتی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نام داو کشتی که دست زیر زانوی حریف زده از جا برداشتن است . (غیاث ). رجوع به زیرکا
زکاسهلغتنامه دهخدازکاسه . [ زُ س َ / س ِ ] (اِ) خارپشتی را گویند که خارهای خود راچون تیر اندازد و به عربی ابومدلج خوانند. (برهان ) (آنندراج ). زکاشه . خارپشت تیرانداز و ابومدلج .
زیرکاسهلغتنامه دهخدازیرکاسه . [س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) فنی است از کشتی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نام داو کشتی که دست زیر زانوی حریف زده از جا برداشتن است . (غیاث ). رجوع به زیرکا
زیرکاسلغتنامه دهخدازیرکاس . (اِ مرکب ) زیرکاسه : گر فلک با تو هم آورد شود در هر باب زیرکاسی بزن و نیست کنش همچو حباب .میرنجات (از آنندراج ).
زکاشهلغتنامه دهخدازکاشه . [ زُ ش َ / ش ِ ] (اِ) بمعنی زکاسه است که خارپشت تیرانداز باشد و به ازای فارسی هم درست است . (برهان ). رجوع به ماده ٔ قبل ، ریکاسه و ریکاشه شود.
سکاستهلغتنامه دهخداسکاسته . [ س ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) به معنی زکاسه و آن خارپشتی باشد که خارهای خود را مانند تیر اندازد و به عربی مدلج گویند. (برهان ) (جهانگیری ). خارپشت . (آنندراج