زیکلغتنامه دهخدازیک . (اِخ ) دهی از دهستان سرولایت است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 535 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زیکلغتنامه دهخدازیک . (اِ) به لهجه ٔ طبری صلصل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جانوری است حقیرجثه ، خاکستری رنگ که زیر هر دو بالش سرخ و کوچکتر از گنجشک خانگی بودو آوازش به غایت خو
ضیکلغتنامه دهخداضیک . [ ض َ ] (ع مص ) گشاده و متفرق انداختن شتر پای خود را از سختی گرما و قادرنبودن بفراهم آوردن ران خود را بر پستان . || خشم گرفتن بر کسی و خشمناک شدن . (منتهی
زیک مردهلغتنامه دهخدازیک مرده . [ ] (اِخ ) این کلمه دو بار در انیس الطالبین بخاری آمده و در دیگر کتب جغرافیایی دیده نشده است : و به راه زیگ مرده بطرف نسف متوجه گردی . (انیس الطالبین
زیکالغتنامه دهخدازیکا. (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند، باد را گویند و به عربی ریح خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هزوارش زیگا ، پهلوی وات ، باد. (حاشیه ٔ برهان چ م
زیکونیلغتنامه دهخدازیکونی .[ زَ ] (ص نسبی ) منسوب است به زیکون که از قراء نسف است . (از الانساب سمعانی ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زیکاسهلغتنامه دهخدازیکاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) زیکاشه . خارپشت . (ناظم الاطباء). خارپشت را گویند، به شین معجمه (زیکاشه ) هم آمده . (آنندراج ). رجوع به ریکاسه و ریکاشه شود.
زیکانلغتنامه دهخدازیکان . [ زَ ی َ ] (ع مص ) (از «زی ک ») خرامیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). تبختر و خرامش . (ناظم الاطباء).