زینگونهلغتنامه دهخدازینگونه . [ گو ن َ / ن ِ ] (ق مرکب )مخفف از اینگونه . از اینسان . بدین طرز : چو یک هفته زینگونه بامی بدست ببودند شادان دل و می پرست . فردوسی .که با کیست زینگونه
زیرگونهsubspeciesواژههای مصوب فرهنگستانهریک از گروههای فرعی یک گونۀ معین که علیرغم تفاوتهای ژنشناختی و آرایهشناختی قادرند با یکدیگر زادآوری کنند
زیرگونههای جنسیتیgender subtypesواژههای مصوب فرهنگستانگونههایی که بسیار محدودتر از دو مقولۀ پایهای زن و مرد هستند
چهارساقلغتنامه دهخداچهارساق . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) این ترکیب در بیت ذیل از نظامی آمده است و از آن معنی چهارپایه و چهارستون برمی آید : دین راکه چهار ساق دادی زینگونه چهارطاق داد
رستخیز کردنلغتنامه دهخدارستخیز کردن . [ رَ ت َ / رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فریاد و داد کردن . هنگامه کردن : همی بود زینگونه او اشک ریزهمی کرد بر خویشتن رستخیز. شمسی (یوسف و زلیخا).و رجوع
صاحبیلغتنامه دهخداصاحبی . [ ح ِ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به صاحب . || قسمی انگور درشت و پوست نازک و قرمزرنگ : بنده پرور هیچ بیگم نیست چون بنت العنب صاحبی زینگونه گر انگور را خوانم ر
غره کردنلغتنامه دهخداغره کردن . [ غ ِرْ /غ َرْ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فریفتن . گول زدن . مغرور کردن . غره ساختن . رجوع به غره شود : نگویند زینگونه مردان مردهمانا جوانی ترا غره
پیشترکلغتنامه دهخداپیشترک . [ ت َ رَ ] (ص تفضیلی مصغر، ق مرکب ) مصغر پیشتر. کمی پیش . اندکی قبل : پیشترک زین که کسی داشتم شمع شب افروز بسی داشتم . نظامی . || اندکی جلوتر : زینگونه