زیقلغتنامه دهخدازیق . (اِخ ) محله ای است به نیشابور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از معجم البلدان ). رجوع به زیقی شود.
زیقلغتنامه دهخدازیق . (معرب ، اِ) زیق القمیص ؛ زه پیراهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معرب زه . زه پیراهن . یقه . جیب . (یادداشت بخط مرحوم دهخد
زیغفرهنگ انتشارات معین(زَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) میل کردن . 2 - میل کردن به سوی پستی و شک . 3 - میل کردن از حق . 4 - (اِمص .) انحراف از راه راست . 5 - شک ، ریب .
ضيقدیکشنری عربی به فارسیتنگ , کم پهنا , باريک , دراز و باريک , محدود , باريک کردن , محدود کردن , کوته فکر
زِیْقُوْکگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی پر حرف ، حراف ، وراج ، در گویش گنابادی معادل کسی است که گِرْگِرْ میکند.
زیقالغتنامه دهخدازیقا. (اِ) نبطی صیق = ریح . (از المعرب جوالیقی ص 211). رجوع به زیکا و صیق و ریح شود.
زیقانلغتنامه دهخدازیقان . (اِخ ) دهی از دهستان گله دار است که در بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع است و 192 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). رجوع به زیغان شود.
زیقیلغتنامه دهخدازیقی . (اِخ ) ابوالحسن علی بن ابی علی الزیقی . منسوب است به محله ٔ زیق نیشابور. وی از احمدبن حفص و محمدبن یزید استماع کرد و ابومحمد شیبانی ازاو حدیث کرد و به سا
زیقیلغتنامه دهخدازیقی . (اِخ ) ابوالحسن علی بن ابی علی الزیقی . منسوب است به محله ٔ زیق نیشابور. وی از احمدبن حفص و محمدبن یزید استماع کرد و ابومحمد شیبانی ازاو حدیث کرد و به سا
زیغانلغتنامه دهخدازیغان . (اِخ ) دو فرسخ کمتر میانه ٔ جنوب و شرق گله دار است . (فارسنامه ٔ ناصری ). رجوع به زیقان شود.
زیقالغتنامه دهخدازیقا. (اِ) نبطی صیق = ریح . (از المعرب جوالیقی ص 211). رجوع به زیکا و صیق و ریح شود.
زیقانلغتنامه دهخدازیقان . (اِخ ) دهی از دهستان گله دار است که در بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع است و 192 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). رجوع به زیغان شود.
بی زاق و زیقلغتنامه دهخدابی زاق و زیق . [ ق ُ / زاق ْ ق ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) رجوع به زاق و زیق ، زاغ و زوغ و زاغ و زیغ شود.