زیشانلغتنامه دهخدازیشان . (حرف اضافه + ضمیر) از ایشان : بکوش ای دوست تا زیشان نباشی به ظلمت خوار و سرگردان نباشی . ناصرخسرو.رجوع به «از» و«ایشان » شود.
زیانگویش اصفهانی تکیه ای: zarar طاری: ziyân طامه ای: zarar طرقی: zarar / ziyun کشه ای: zarar / ziyun نطنزی: zarar / ziyun
پرمایهلغتنامه دهخداپرمایه . [ پ ُ ی َ / ی ِ ] (اِخ ) نام برادر فریدون : برادر دو بودش [ فریدون را ] دو فرخ همال از او هر دو آزاده مهتر بسال یکی بود زیشان کیانوش نام دگر نام پرمایه
خوار شدنلغتنامه دهخداخوار شدن . [ خوا / خا ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بدبخت شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || ذلیل و بی ارج و ناچیز شدن : بی اندازه زیشان گرفتار شدسترگی و نابخردی خوار شد. فرد
قانتاتلغتنامه دهخداقانتات . [ ن ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قانته : کس نجوید می نشان از هفت زن کامده است اندرقران زیشان صفات برنخوانده خلق پنداری همی مسلمات مؤمنات قانتات . ناصرخسرو.اشارت
گردمهلغتنامه دهخداگردمه . [ گ ِ م َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف گردماه . گردماه . ماه تمام . بدر : با رخی رخشان چون گردمهی بر فلکی بر سماوات عُلی برشده زیشان لهبی . منوچهری .رجوع به گرد
گرفتار شدنلغتنامه دهخداگرفتار شدن . [ گ ِ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اسیر شدن . مبتلا شدن . درماندن . دچار شدن : بی اندازه زیشان گرفتار شدسترگی و نابخردی خوار شد. فردوسی .دو فرزند او هم گ