زیستنلغتنامه دهخدازیستن . [ ت َ ] (مص ) عمر کردن . ماندن . مقابل مردن . اعاشه . زنده بودن . حیات . حیوة. بقاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زندگانی کردن . عمر کردن . (فرهنگ فارسی م
زیستنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی زیستن، زندگی کردن، زندگانیکردن، زنده بودن نفس کشیدن، دم زدن ماندن، هستن، پلکیدن
زیستنیلغتنامه دهخدازیستنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) ازدر زیستن . درخور زیستن .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شایسته ٔ حیات و زندگانی . لایق زندگی کردن . رجوع به زیستن شود. || که زیستن او ض
زیواژهنامه آزادزیستن - زندگی کردن زی zi مخفف زندگی، حالت امری دوم شخص مفرد زندگی کردن. زی = زندگی کن. آنچنان زی که چو میری، برهی نه چنان زی که چو میری، برهند
زیستنیلغتنامه دهخدازیستنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) ازدر زیستن . درخور زیستن .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شایسته ٔ حیات و زندگانی . لایق زندگی کردن . رجوع به زیستن شود. || که زیستن او ض
جاوید زیستنلغتنامه دهخداجاوید زیستن . [ ت َ ] (مص مرکب ) همیشه زیستن . دارای حیات ابدی بودن . باقی ماندن . همیشه بودن : این همی گفت که احسنت و زه ای شاه زمین وآن همی گفت که جاوید زی ای