زیر افکندنلغتنامه دهخدازیر افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بزیر انداختن . از بلندی به پائین رها کردن : مر او را یکی تیغ هندی زندززین نیمه ٔ تنش زیر افکند.فردوسی .
نگون افکندنلغتنامه دهخدانگون افکندن . [ ن ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نگون فکندن . به خاک افکندن . فرودافکندن . بر زمین انداختن : به یک زخم ده سر فکندی نگون زمین کرده از تیغ دریای خون . ف
فروافکندنلغتنامه دهخدافروافکندن . [ ف ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به زیر افکندن . پایین افکندن . مقابل برافکندن . (یادداشت بخط مؤلف ) : گر بلندی ْ درِ او کرد چنین پست تراخویشتن چونکه ف
افکندنلغتنامه دهخداافکندن . [ اَ ک َ دَ] (مص ) در پهلوی افگندن و اپکندن . از پیشوند اپا + کن بمعنی انداختن . بدور انداختن . ساقط کردن . دورکردن . فرش گستردن . از شماره بیرون کردن
سرافکندگیلغتنامه دهخداسرافکندگی . [ س َاَ ک َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت به زیر افکندن سربخاطر تواضع یا شرم . شرمندگی . شرمساری : مه نو ز راه سرافکندگی به گوش اندرون حلقه ٔ بندگی .
نکسفرهنگ انتشارات معین(نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - سرنگون کردن . 2 - (مص ل .) سر خود را از شرم به زیر افکندن .