زیرکیفرهنگ مترادف و متضادبصارت، بصیرت، چارهگری، دها، شطارت، فراست، فطنت، کیاست، هشیاری، هشیاری، هوش، هوشمندی، هوشیاری ≠ پخمگی
زیرکیدیکشنری فارسی به انگلیسیacumen, astuteness, canniness, gumption, penetration, policy, sagacity, smart, wit
زیرکیلغتنامه دهخدازیرکی . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سبزواران است که در بخش مرکزی شهرستان جیرفت واقع است و 195 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
زیرکیلغتنامه دهخدازیرکی . [ رَ ] (حامص ) بصیرت . فطانت . دهاء. فطنت . تیزی خاطر. ذکاء. ذکاوت . کیاست . کیس . ثقافت . ثقف . بزاعت . مهارت . ظرافت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عقل