زیرپالغتنامه دهخدازیرپا. (ص مرکب ) زیرپای . مطیع و فرمانبردار. (ناظم الاطباء).- زیرپای آوردن ؛ در دو شاهد زیر از فردوسی ظاهراً بمعنی پریدن و پیمودن و بمجاز تصرف کردن ، در اختیار
زیرپا کردنلغتنامه دهخدازیرپا کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بنفع خود مالهای دیگری را پنهان کردن یا متصرف شدن . دزدیدن (از ترکه ٔ مرده یا کالای خانه ای و غیره ). بحیله دزدیدن مالی . به م
زیرپا کشیدنلغتنامه دهخدازیرپا کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) به اقرار آوردن کسی را بی هدهده و سیاست ، مثلاً دزدی باشد و اورا بلطائف الحیل بسخن پیچانده به اقرار آرند. (از آنندراج )
زیرپا کردنلغتنامه دهخدازیرپا کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بنفع خود مالهای دیگری را پنهان کردن یا متصرف شدن . دزدیدن (از ترکه ٔ مرده یا کالای خانه ای و غیره ). بحیله دزدیدن مالی . به م
زیرپا کشیدنلغتنامه دهخدازیرپا کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) به اقرار آوردن کسی را بی هدهده و سیاست ، مثلاً دزدی باشد و اورا بلطائف الحیل بسخن پیچانده به اقرار آرند. (از آنندراج )
زیرپاکشی کردنلغتنامه دهخدازیرپاکشی کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با زرنگی کسی را به گفتن اسرار واداشتن . به گربزی و زرنگی کسی را به افشای درون خود داشتن . (یادداشت بخط مرحوم دهخ