قلبلغتنامه دهخداقلب . [ ق َ ] (ع مص ) بر دل کسی زدن . || پشت چیزی را به جانب شکم گردانیدن . || میرانیدن خدای کسی را. || برگردانیدن . || باژگونه گردانیدن . || بازگردانیدن مردمان
زمینخراشیscarification 2, soil woundingواژههای مصوب فرهنگستاناز بین بردن مکانیکی گیاهان رقیب یا واریزهها و چوبماندهای مزاحم یا زیرورو کردن سطح خاک برای بهبود شرایط بازجنگلکاری
شخملغتنامه دهخداشخم . [ ش ُ ] (اِ) در اصطلاح کشاورزی عبارت است از برگرداندن زمین و حاضر کردن آن بوسیله ٔ ادوات مختلف برای زراعت و مقصود از این عمل که اساس زراعت محسوب میشود اول
عزقلغتنامه دهخداعزق . [ ع َ ] (ع مص ) زمین شکافتن . (از منتهی الارب ): عزق الارض ؛ زمین را شکافت و آن را زیرورو کرد. و این فعل فقط برای زمین بکار میرود. (از اقرب الموارد). نعت
گاوآهن قلمیchiselplowواژههای مصوب فرهنگستاننوعی گاوآهن با میلههای قلمی که بدون زیرورو کردن لایۀ رویی خاک، بخش زیرین آن را سست کند