زِیْرِسَرْ دِشْتَگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی قصد نتیجه ای داشتن ، تفکری که هنوز وارد مرحله عمل نشده است ، تصمیم داشتن ، کاسه زیر نیم کاسه داشتن ، تحت نظر داشتن
زیربرلغتنامه دهخدازیربر. [ ب ُ ] (نف مرکب )کنایه از کیسه بر باشد. || شخصی را نیز گفته اند که بظاهر خود را دوست وانماید و در باطن دشمن باشد. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آ
زیرگرلغتنامه دهخدازیرگر. [ گ َ ] (اِخ ) دو روستا از دهستان حسنوند که در بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد واقعند. زیرگر بالا 120 تن و زیرگر پائین 90 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی
زیرسه تالغتنامه دهخدازیرسه تا. [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) زیرستا. رجوع به زیرستا و زیروستا و زیردوتا و سه تا و ستا شود.
زیرلغتنامه دهخدازیر. (ق ، اِ، حرف اضافه ) نقیض بالا. (برهان ). یعنی پایین . پهلوی «ازیر» ، «اژر» ، «هچ -اذر» ، از اوستایی «هچا + اذئیری » ، کردی «ژیر» ، بلوچی عاریتی «چره » و «
شیله پیلهلغتنامه دهخداشیله پیله . [ ل َ / ل ِ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) مکر و دستان .نفاق و دورویی : آدم بی شیله پیله ای است ؛ یعنی یکرو و راست و درستکار است . (یادداشت مؤلف
داشتنلغتنامه دهخداداشتن . [ ت َ ] (مص ) دارا بودن . مالک بودن . صاحب بودن چیزی را. صاحب آنندراج گوید: داشتن ، معروف و این گاهی یک مفعول دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید:فلان
زرلغتنامه دهخدازر. [ زَ / زَرر ] (اِ) طلا را گویند، و آن را به عربی ذهب خوانند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). اکثر بمعنی طلا و ذهب آید. (غیاث اللغات ). فلزی است زرد و گرانبه
هارپلغتنامه دهخداهارپ . (فرانسوی ، اِ) نام ساز سه گوشه ای که تارهای آن در طول نامساویند و با دو دست نواخته میشود. هارپ را مصریان قدیم و عبرانیان و اقوام دیگر به حالت بسیار ناقص