زیربالغتنامه دهخدازیربا. (اِ مرکب ) طعامی است . (شرفنامه ٔ منیری ). نوعی از آش و طعامی است . (آنندراج ). نوعی از آش و طعام . (غیاث ). شوربا و نوعی از آش و زیره با. (ناظم الاطباء)
زیرباذلغتنامه دهخدازیرباذ. [ رَ ] (اِخ ) زیرباد. جزیره ٔ زیراباذ. از نواحی فارس ... ابن سیران در تاریخ خود آرد: عبداﷲبن عماره صاحب جزیره ٔ زیرباذ که بیست و پنج سال پادشاهی کرده بو
زیربالالغتنامه دهخدازیربالا. (ص مرکب ) کنایه از دو چیز است اول معروف است . (انجمن آرا) (آنندراج ). در شاهد زیر بمعنی درهم و آشفته و منقلب آمده است : مفسدان ملک ابومنصور را بر آن دا
زیربامداتلغتنامه دهخدازیربامدات . (اِخ ) دهی از دهستان لاشار است که در بخش بمپور شهرستان ایرانشهر واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
زیربادلغتنامه دهخدازیرباد. (اِخ ) نام گنگباری (مجمعالجزایری ) در دریای آنتیل ، بر شمال ونه زوئلا مقابل برباد.و این نام در افسانه های ما مکرر آمده است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زیربایلغتنامه دهخدازیربای . (اِ مرکب ) نوعی از طعام که آش است . (غیاث ). زیربا. زیره با : پسر فضل بر عادت آن شب از همه چیزها بخورد و زیربای معقد ساخته بودند همه بکار داشت ... دیگر
زیرباجلغتنامه دهخدازیرباج . (معرب ، اِ) فارسی معرب . (ثعالبی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زیره با. زیربا. مرقه ای است از سرکه و میوه های خشک به زعفران و زیره خوشبوی کرده و شیرینی د
زیرباجیهلغتنامه دهخدازیرباجیه . [ ] (اِ مرکب ) آشی که در آن سرکه و میوه های خشک ریزند و به زعفران معطر کنند و زیره و سایر توابل افکنند و طعم آن شیرین سازند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا