زیراندازلغتنامه دهخدازیرانداز. [ اَ ] (اِ مرکب ) هر پارچه ای که در زیر پای گسترانند و نهالی و توشک . (ناظم الاطباء). فرش . مقابل روانداز. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا): زیراندازش زمی
زیراندازفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهزیرافکن؛ تشک؛ نهالی؛ فرش؛ آنچه هنگام خوابیدن زیر خود میاندازند.
تیراندازلغتنامه دهخداتیرانداز. [ اَ ] (نف مرکب ) ترجمه ٔ رامی . (آنندراج ). رامی . نشابه . نابل . (از منتهی الارب ). کمانکش و کماندار و تفنگچی . (ناظم الاطباء). آنکه با کمان و جز آن
تیراندازهلغتنامه دهخداتیراندازه . [ اَ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پایرونداست که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
تیراندازیلغتنامه دهخداتیراندازی . [ اَ ] (حامص مرکب ) کمانکشی و انداختن تیر خواه تیر کمان باشد یا گلوله ٔ تفنگ و یا توپ و سایر اسلحه آتشی . (ناظم الاطباء). رمایة. (یادداشت بخط مرحوم