زیرالغتنامه دهخدازیرا. (اِخ ) (برکه ٔ...) یا زیره . نام جایی است میان راه دمشق به حجاز نزدیک شهر بصری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اهل حوران در شهر بصری جمع میشوند و حجاج آذوقه ولوازم و مایحتاج خود را از این محل تهیه می کنند و از آنجا به برکه ٔ زیره (زیرا) میروند و یک
زیرالغتنامه دهخدازیرا. (حرف ربط) بمعنی تعلیل ، یعنی از برای آن و از این جهت . (برهان ) (آنندراج ). از برای آن و از جهت آن و از این جهت و چونکه . (ناظم الاطباء). ازیرا. پهلوی ازیراک . از این جهت . بدین سبب . ایرا. (فرهنگ فارسی معین ). ازایرا. بدین جهت . چونکه . که . بدین دلیل . چه . از آن روی
زیرافرهنگ فارسی عمیدازیرا؛ از این راه؛ از این رو؛ از این جهت؛ ایرا.⟨ زیراک: (حرف) [قدیمی] ازیراک؛ زیرا که؛ برای اینکه.
پیایند 3sereiواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ کامل مراحل پیاپی در توالی جنگل که در هریک اجتماع گیاهی متفاوت استقرار مییابد
جیریالغتنامه دهخداجیریا. (اِخ ) دهی جزء دهستان شراء علیای بخش وفس شهرستان اراک . کوهستانی ، سردسیر و دارای 1758 تن سکنه است . آب آن از قنات وچشمه و محصول آن غلات ، انگور و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالی بافی است . راه مالرو دارد و از ساروق اتومبیل میتوان بر
زرگیالغتنامه دهخدازرگیا. [ زَ ] (اِ مرکب ) گیاهی است چون زر، در هندوستان روید. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 19). نام رستنیی که برنگ زرد باشد. (آنندراج ). گیاهی هندی و طلایی رنگ . (ناظم الاطباء). زرگیاه . قارچهای ذره بینی به رنگ زرد که بر سنگ و آجر و پوست درخت و دیگ
زیرپالغتنامه دهخدازیرپا. (ص مرکب ) زیرپای . مطیع و فرمانبردار. (ناظم الاطباء).- زیرپای آوردن ؛ در دو شاهد زیر از فردوسی ظاهراً بمعنی پریدن و پیمودن و بمجاز تصرف کردن ، در اختیار گرفتن آمده است : که سودابه را باز جای آورندسراپرده را ز
زیراستاقلغتنامه دهخدازیراستاق . [ اِ ] (اِخ ) یکی از دهستان های بخش مرکزی شهرستان شاهرود است که از 32 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتست از دیزج ، باغ رندان ، ده ملا، رویان و بدشت . و در حدود 13000 تن سکنه دارد. (ا
زیرافکنلغتنامه دهخدازیرافکن . [ اَک َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) بمعنی نهالی و توشک و آنچه در زیر افکنده باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). زیرافکند. نهالی و توشک را خوانند. (جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). بمعنی توشک است و مجازاً بر فرش اطلاق شود. (انجمن آرا) (آنندراج ). توشک . (غیاث ) <span class="
زیرافکندلغتنامه دهخدازیرافکند. [ اَ ک َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) بمعنی زیرافکن است که نهالی و توشک و آنچه در زیر افکنده باشند. (برهان ).زیرافکن . (جهانگیری ) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زیرافکن شود. || نام مقامی است از موسیقی که آن کوچک است . (برهان ). نام پرده ای از دوازده پرده ٔموسیقی . (از یا
زیراکلغتنامه دهخدازیراک . (حرف ربطمرکب ) مخفف زیراکه . (آنندراج ). کلمه ٔ تعلیل یعنی زیراکه و از برای آنکه . (ناظم الاطباء). زیراکه . پهلوی «ازیراک ». زیرا. (فرهنگ فارسی معین ). زیراکه . از این راه که . بدین دلیل که . بدین سبب که . بدین جهت که . بدین علت که . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) <span cl
زیراکهلغتنامه دهخدازیراکه . [ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) از برای آنکه . (ناظم الاطباء). زیراک . زیرا. (فرهنگ فارسی معین ). چونکه . بدین جهت که . بعلت اینکه . مخفف از این راه که . به این دلیل که . از آن رو که .برای آنکه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نتوانم این دلیری من کرد
زیراستاقلغتنامه دهخدازیراستاق . [ اِ ] (اِخ ) یکی از دهستان های بخش مرکزی شهرستان شاهرود است که از 32 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتست از دیزج ، باغ رندان ، ده ملا، رویان و بدشت . و در حدود 13000 تن سکنه دارد. (ا
زیرافکنلغتنامه دهخدازیرافکن . [ اَک َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) بمعنی نهالی و توشک و آنچه در زیر افکنده باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). زیرافکند. نهالی و توشک را خوانند. (جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). بمعنی توشک است و مجازاً بر فرش اطلاق شود. (انجمن آرا) (آنندراج ). توشک . (غیاث ) <span class="
زیرافکندلغتنامه دهخدازیرافکند. [ اَ ک َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) بمعنی زیرافکن است که نهالی و توشک و آنچه در زیر افکنده باشند. (برهان ).زیرافکن . (جهانگیری ) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زیرافکن شود. || نام مقامی است از موسیقی که آن کوچک است . (برهان ). نام پرده ای از دوازده پرده ٔموسیقی . (از یا
زیراکلغتنامه دهخدازیراک . (حرف ربطمرکب ) مخفف زیراکه . (آنندراج ). کلمه ٔ تعلیل یعنی زیراکه و از برای آنکه . (ناظم الاطباء). زیراکه . پهلوی «ازیراک ». زیرا. (فرهنگ فارسی معین ). زیراکه . از این راه که . بدین دلیل که . بدین سبب که . بدین جهت که . بدین علت که . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) <span cl
زیراکهلغتنامه دهخدازیراکه . [ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) از برای آنکه . (ناظم الاطباء). زیراک . زیرا. (فرهنگ فارسی معین ). چونکه . بدین جهت که . بعلت اینکه . مخفف از این راه که . به این دلیل که . از آن رو که .برای آنکه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نتوانم این دلیری من کرد
ازیرالغتنامه دهخداازیرا. [ ] (اِخ ) شهرکیست بناحیت پارس از میان پسا و داراگرد، آبادان . (حدود العالم ).
ازیرالغتنامه دهخداازیرا. [ اَ ] (حرف ربط) اَزایرا. زیرا. برای این . از برای آن . (جهانگیری ). از آن جهت . بدین سبب . بدین علت . لاجرم . لهذا. (برهان ). علی هذا. بنابراین : اکنون ایشان ملک بکسی دیگر دادند، ازیرا که من [ بهرام گور ] غایب بودم . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).ب
ازیرافرهنگ فارسی عمیداز برای این؛ برای این؛ ازاینجهت: ◻︎ بگو دل را که گِرد غم نگردد / ازیرا غم به خوردن کم نگردد (مولوی۲: ۲۲۴).