زیجلغتنامه دهخدازیج . (معرب ، اِ) معرب زیگ است و آن کتابی باشد که منجمان احوال و حرکات افلاک و کواکب را از آن معلوم کنند. (برهان )... و بمناسبت آن نام علمی است در اصول احکام عل
زیژلغتنامه دهخدازیژ. (اِ) برف و ثلج . (ناظم الاطباء). ریزه های برف و برف ریزه ها باشد که از هوابه هنگام سرما بارد. (آنندراج ). رجوع به زیز شود.
ضیجلغتنامه دهخداضیج . [ ض َ ] (ع مص ) ضیجان . میل کردن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). عدول کردن . (منتخب اللغات ). چسبیدن . || خطا شدن تیر. (تاج المصادر). خطا کردن تیر از نش
زیج نشستنلغتنامه دهخدازیج نشستن . [ ن ِ ش َت َ ] (مص مرکب ) در تداول ، مدتی دراز انزوا گزیدن . روزهای بسیار در خانه منزوی بودن و به دیدار کسان و خویشان و آشنایان نشدن . (یادداشت بخط
زیجاتلغتنامه دهخدازیجات . (ع اِ) ج ِ زیج . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). به کتابهای اطلاق شود که در آنها حرکت ستارگان محاسبه میشود و تقویم ها یعنی حساب ستارگان را سال بسا
زیجردلغتنامه دهخدازیجرد. [ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوار است که در بخش سروستان شهرستان شیراز واقع است و 151 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
زیج نشستنلغتنامه دهخدازیج نشستن . [ ن ِ ش َت َ ] (مص مرکب ) در تداول ، مدتی دراز انزوا گزیدن . روزهای بسیار در خانه منزوی بودن و به دیدار کسان و خویشان و آشنایان نشدن . (یادداشت بخط
زیجاتلغتنامه دهخدازیجات . (ع اِ) ج ِ زیج . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). به کتابهای اطلاق شود که در آنها حرکت ستارگان محاسبه میشود و تقویم ها یعنی حساب ستارگان را سال بسا
زیجةلغتنامه دهخدازیجة. [ ی َ ج َ ] (ع اِ) ج ِ زیج . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به زیج شود.
زیجردلغتنامه دهخدازیجرد. [ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوار است که در بخش سروستان شهرستان شیراز واقع است و 151 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).