زیبلغتنامه دهخدازیب . (اِ) زیبایی و خوبی بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 27). زینت و نیکویی و آرایش باشد. (برهان ). خوبی و زینت و آرایش و آنرا زیبا و زیبان نیز گفته اند. (انجمن آر
زیورلغتنامه دهخدازیور. [ زی وَ ] (اِ) بمعنی زینت و آرایش باشد و آنچه بدان زینت و آرایش کنند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آنچه زیب و آرایش بدان بحاصل آید. (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی
عقد رولغتنامه دهخداعقد رو. [ ع ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زیب و زیوری چون حلقه ای از گل یا زر و جواهر بر گرد روی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
صف آرایلغتنامه دهخداصف آرای . [ ص َ ] (نف مرکب ) صف آراینده . مرتب کننده ٔ صف . آراینده ٔ صف . آنکه در شجاعت زیب و زیور صف باشد : به تیر قهر یلان صف آرای و گرز گران سنگ گردان قلعه