زیبقلغتنامه دهخدازیبق . [ ب َ / زَ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب جیوه که بمعنی سیماب است . (غیاث ). معرب زیوه که جیوه به جیم تازی مبدل و سیماب مرادف آن است . (آنندراج ). زئبق . معرب ژی
زيبقدیکشنری عربی به فارسیسيماب , جيوه , تير , پيک , پيغام بر , دزدماهر , عطارد , يکي از خدايان يونان قديم
زیبق کردنلغتنامه دهخدازیبق کردن . [ ب َ / زَ / زِ ب َ ک َدَ ] (مص مرکب ) مالیدن مخلوط جیوه به پشت آینه تا صورتها را منعکس سازد. (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از نیست و نابود کردن باش
زیبق کردنفرهنگ انتشارات معین( ~. کَ دَ) [ معر - فا. ] (مص م .) 1 - جیوه مالیدن به شیشه برای ساختن آیینه . 2 - نابود کردن .
زیبقیلغتنامه دهخدازیبقی . [ ب َ / زَ / زِ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به زیبق . (ناظم الاطباء). این انتساب جیوه فروش را می رساند. (از الانساب سمعانی ). رجوع به زیبق شود.
حجر زیبقلغتنامه دهخداحجر زیبق . [ ح َ ج َ رِ زَ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالرمل . حجر زنجفر مخلوق . رجوع به حجرالزیبق شود.
جام زیبقیلغتنامه دهخداجام زیبقی . [ م ِ زَ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از پیاله ٔ بلور باشد.
زیبق کردنلغتنامه دهخدازیبق کردن . [ ب َ / زَ / زِ ب َ ک َدَ ] (مص مرکب ) مالیدن مخلوط جیوه به پشت آینه تا صورتها را منعکس سازد. (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از نیست و نابود کردن باش
زیبقیلغتنامه دهخدازیبقی . [ ب َ / زَ / زِ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به زیبق . (ناظم الاطباء). این انتساب جیوه فروش را می رساند. (از الانساب سمعانی ). رجوع به زیبق شود.
حجر زیبقلغتنامه دهخداحجر زیبق . [ ح َ ج َ رِ زَ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالرمل . حجر زنجفر مخلوق . رجوع به حجرالزیبق شود.
جام زیبقیلغتنامه دهخداجام زیبقی . [ م ِ زَ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از پیاله ٔ بلور باشد.