زیانکارلغتنامه دهخدازیانکار. (ص مرکب ) متلف . اتلاف کننده و تباه کننده . (ناظم الاطباء). زیان آور. آنکه زیان و خسارت رساند : به گیتی زیانکارتر کار چیست که بر کرده ٔ آن بباید گریست
تبابلغتنامه دهخداتباب . [ ت َ ] (ع مص ) زیان کار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمه ٔ علامه ٔ جرجانی ). زیان کاری . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطبا
خسورلغتنامه دهخداخسور. [ خ َ ] (ع ص ) زیان کار. زیان دیده . زیان زده : اندر آن تقریر بودیم ای خسورکه خرت لنگ است و منزل دور دور.(مثنوی ).
جلندیلغتنامه دهخداجلندی . [ ج َ ل َ دا ] (ع ص ) مرد زیان کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به جلندد شود.