زیارتگریلغتنامه دهخدازیارتگری . [ رَ گ َ ] (حامص مرکب ) زیارت . زیارة. ملاقات . دیدار کردن : چون نظری چند پسندیده رفت دل به زیارتگری دیده رفت .نظامی .
اصطخریلغتنامه دهخدااصطخری . [ اِ طَ ] (اِخ ) عبدالرحیم .از عرفا و مشایخ صوفیان بود. جامی در نفحات الانس آرد: کنیت وی ابوعمرو است . سفر حجاز و عراق و شام کرده بود و با رویم صحبت دا
زیارتلغتنامه دهخدازیارت . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرولایت است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زیارتلغتنامه دهخدازیارت . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی شهرستان سراوان است که 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
زیارت جاهلغتنامه دهخدازیارت جاه . [ رَ] (اِخ ) دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر است که 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
ده زیارتلغتنامه دهخداده زیارت . [ دِه ْ رَ ](اِخ ) دهی است از دهستان سرچهان بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده . واقع در 82هزارگزی جنوب خاوری سوریان . سکنه ٔ آن 96 تن . آب آن از چشمه