زیاددیکشنری فارسی به عربیانبوب متفرع , ايضا , بعيدا , تحرري , ثقيل , جدا , حاد , سميک , عديد , عريض , عظيم , کثير , کثير السکان , کريم , متاخرا , مستوي عالي , مفرط , مقية , واسع
زیادفرهنگ مترادف و متضادبابرکت، بس، بسیار، بیشمار، بینهایت، جزیل، خیلی، عدیده، فراوان، کثیر، معتنابه، مفرط، وافر، هنگفت
زیاددیکشنری فارسی به انگلیسیall, amply, darned, copious, copiously, free, dearly, heavy, high, drastically, excessively, extensive, fat, multitude, generous, generously, goodly, great, gre
زیادیانلغتنامه دهخدازیادیان . (اِخ ) نسبت ایشان به زیاد فارسی است و او را زیاد قبانی گویند، زیرا که اول کسی که قبان به خراسان آورد او بود. و من اولاده ابوعلی الحسین بن محمدبن زیاد
چاکرواژهنامه آزادچاکر همان فارسی شده شاکر در تلفظ است مانند کلمه متشکرم که در تلفظ مچکرم گفته می شود. از این دست تغییرات به دلیل گویش در فارسی زیاد است.
رالغتنامه دهخدارا. (ح ) در زبان فارسی آن را «علامت مفعول صریح » دانسته اند. در نهج الادب چنین آمده است : «برای معانی گوناگون آید اول «را»ی علامت مفعول که برای اظهار مفعولیت ما
کلیلغتنامه دهخداکلی . [ ک ُل ْ لی ] (ص نسبی ) عمومی و هر چیز که عمومیت داشته باشد و شامل همه گردد. (ناظم الاطباء). منسوب به کل ، هر چیز که عمومیت داشته باشد. (فرهنگ فارسی معین
قرکانلوواژهنامه آزادگار کندی یا به زبان فارسی که جایی را که برف زیادی دارد (به خاطر زیاد باریدن برف در این جا).