زگیللغتنامه دهخدازگیل . [ زَ / زِ ] (اِ) آژخ و ثؤلول . (ناظم الاطباء). در لاتینی آنرا «ورروکا» که در فرانسه «وررو» را از آن گرفته اند. غده ٔ گوشتی است که بیشتر بر پوست صورت و دست برآید و این غده ها را با داروهای سوزاننده از قبیل اسید ازتیک (بمقدار کم ) و جز
زگیلفرهنگ فارسی عمیدضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا میشود اما درد ندارد؛ سگیل؛ آزخ؛ وردان؛ واژو؛ بالو.
پوشچنگار زگیلیverrucous carcinomaواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پوشچنگار سنگفرشی که عمدتاً بافتهای مخاطیگونه را مبتلا میکند، ولی سایر بافتهای نرم دهان و حنجره را نیز در بر میگیرد
زگیل تناسلیgenital wartواژههای مصوب فرهنگستانیکی از شایعترین عفونتهای منتقلشونده از راه تماس جنسی که عامل انتقال آن ویروس اچ.پی.وی است
زگیل تناسلیgenital wartواژههای مصوب فرهنگستانیکی از شایعترین عفونتهای منتقلشونده از راه تماس جنسی که عامل انتقال آن ویروس اچ.پی.وی است
ازگیللغتنامه دهخداازگیل . [ اَ ] (اِ) درختچه ای که در همه ٔ جنگلهای شمالی حتی ارسباران وگلی داغ و گردنه ٔ چناران میروید. حدّ سفلای آن سواحل آستارا و حد علیا، کتول در ارتفاع 2000 گزی . (گااوبا). ازگِل . نلکه . زعرور. سِر (در آستارا). زِر. تُرسه سِر (در طوالش ).
ازگیلفرهنگ فارسی عمید۱. میوهای کرویشکل، گوشتالو، قهوهایرنگ، شیرین، و کمی گس.۲. درختچۀ خاردار و جنگلی این میوه با گلهای سفید.