زکیلغتنامه دهخدازکی . [ زَ کی ی ] (اِخ ) از جمله ٔ القاب امام حسن بن علی المرتضی (ع ) است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 21 شود.
زکیلغتنامه دهخدازکی . [ زَ ] (از ع ، ص ) مالدار. متمول . (ناظم الاطباء). || آنکه قسمتی از مال خود را به فقرا دهد. || پاکدامن . تولک . || باهوش . || چابک . || توانا. || نموکننده
ذکيدیکشنری عربی به فارسیبافکر , خوش فکر , ناقلا , زرنگ , زيرک , باهوش , با استعداد , چابک , هوشمند , بذله گو , لطيفه گو , شوخ , لطيفه دار , کنايه دار
ذکیلغتنامه دهخداذکی . [ ذَ کی ی ] (ع ص ) مرد تیزخاطر. دل تیز.(مهذب الاسماء). تیزدل . زیرک . (دهار). تیزطبع. (غیاث اللغات ). المعی ّ. هوشیار. هوشمند. تیزهوش . زودیاب . تیزیاب .
زکی الدینلغتنامه دهخدازکی الدین . [ زَ کی یُدْ دی ] (اِخ ) عبدالعظیم بن ابی الاصبع، مکنی به ابومحمد. رجوع به ابن ابی الاصبع و عبدالعظیم ... شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زکی النجفیلغتنامه دهخدازکی النجفی . [ زَ کی یُن ْ ن َج َ فی ی ] (اِخ ) عنایت الدین شرف الدین علی القهبائی الاصفهانی . ملقب به زکی النجفی از دانشمندان علم رجال است . او راست : مجمع الر
زکی الدینلغتنامه دهخدازکی الدین . [ زَ کی یُدْ دی ] (اِخ ) عبدالعظیم بن ابی الاصبع، مکنی به ابومحمد. رجوع به ابن ابی الاصبع و عبدالعظیم ... شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زکی النجفیلغتنامه دهخدازکی النجفی . [ زَ کی یُن ْ ن َج َ فی ی ] (اِخ ) عنایت الدین شرف الدین علی القهبائی الاصفهانی . ملقب به زکی النجفی از دانشمندان علم رجال است . او راست : مجمع الر
زکی شیرازیلغتنامه دهخدازکی شیرازی . [ زَ کی ی ِ ] (اِخ ) شیخ عبداﷲبن ابی تراب بن بهرام بن زکی بن عبداﷲ بی خبر است . وی از فحول فضلا و عدول حکمای عهدخود بود. قاضی ناصرالدین بیضاوی و قط