زکنجلغتنامه دهخدازکنج . [ زُ ک َ ] (اِ) کاسه ٔ سفالین بزرگ باشد. (برهان ). کاسه ٔ سفالین بزرگ . (فرهنگ رشیدی ). کاسه ٔ سفالین است . (انجمن آرا). آیا «ز» در زکنج جزو کلمه است ؟ آ
زکندلغتنامه دهخدازکند. [ زُ ک َ ] (اِ) زکنج . (فرهنگ رشیدی ). بمعنی زکنج است که کاسه ٔ سفالین بزرگ باشد. (برهان ). بمعنی کاسه ٔ سفالین است . (انجمن آرا) : مدح ترا به هزل نبردم ب
تندبادلغتنامه دهخداتندباد. [ ت ُ ] (اِ مرکب ) باد تند و تیز. (آنندراج ). طوفان و گردباد و بادی که هوا را تیره و تار کند. (ناظم الاطباء) : هم اندر زمان تندبادی ز کوه برآمد که شد نا
خلوتخانهلغتنامه دهخداخلوتخانه . [ خ َل ْ وَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نمازخانه . (ناظم الاطباء). محل عبادت و عزلت از خلق . جائی که در آن عزلت گیرند برای عبادت : خیز خاقانی ز کنج فقر خل
روزبهلغتنامه دهخداروزبه . [ ب ِ ] (اِخ ) نکنی . اسدی طوسی در ذیل کلمه ٔ شاشه باین بیت او تمثل جسته است :ناگاه برآرند ز کنج تو خروشی گردند همه جمله و بر ریش تو شاشه . (از فرهنگ اس
جستجولغتنامه دهخداجستجو. [ ج ُ ت ُ ] (اِمص مرکب ) طلب . (فرهنگ فارسی معین ). تلاش . (ناظم الاطباء). جستجوی . جست وجو. جست و جوی . (از فرهنگ فارسی معین ) : هرکه مرد است او بود در