زکنلغتنامه دهخدازکن . [ زَ ک َ ] (ع اِ) گمان قوی است یا طرفی از گمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).گمان و وهم . (ناظم الاطباء). گمان بمنزله ٔ یقین است نزد بعضی یا طرفی از گمان اس
زکنلغتنامه دهخدازکن . [ زَ ک ِ ] (ع مص ) بدانستن . (زوزنی ) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دریافتن . || تفرس چیزی . || گمان بردن . (منت
زکنلغتنامه دهخدازکن . [ زُ ک َ ] (ع ص ، اِ) نیک نگهبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زکنجلغتنامه دهخدازکنج . [ زُ ک َ ] (اِ) کاسه ٔ سفالین بزرگ باشد. (برهان ). کاسه ٔ سفالین بزرگ . (فرهنگ رشیدی ). کاسه ٔ سفالین است . (انجمن آرا). آیا «ز» در زکنج جزو کلمه است ؟ آ
زکندلغتنامه دهخدازکند. [ زُ ک َ ] (اِ) زکنج . (فرهنگ رشیدی ). بمعنی زکنج است که کاسه ٔ سفالین بزرگ باشد. (برهان ). بمعنی کاسه ٔ سفالین است . (انجمن آرا) : مدح ترا به هزل نبردم ب
زکنجلغتنامه دهخدازکنج . [ زُ ک َ ] (اِ) کاسه ٔ سفالین بزرگ باشد. (برهان ). کاسه ٔ سفالین بزرگ . (فرهنگ رشیدی ). کاسه ٔ سفالین است . (انجمن آرا). آیا «ز» در زکنج جزو کلمه است ؟ آ
زکندلغتنامه دهخدازکند. [ زُ ک َ ] (اِ) زکنج . (فرهنگ رشیدی ). بمعنی زکنج است که کاسه ٔ سفالین بزرگ باشد. (برهان ). بمعنی کاسه ٔ سفالین است . (انجمن آرا) : مدح ترا به هزل نبردم ب
زکندفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکاسۀ سفالی: ◻︎ مدح تو را به هزل نبردم به سر از آنک / نوشیدن رحیق نیاید خوش از زکند (سوزنی: مجمعالفرس: زکند).
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عروة. علی بن حسین بن عروه ٔ مشرقی دمشقی حنبلی ، مشهور به ابن زکنون و ابن عروة و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی مشرقی (ابن حسین بن عروة