زکانلغتنامه دهخدازکان . [ زَ ] (اِخ ) از قرای سمرقند. رجوع به نزهةالقلوب ج 3 و الانساب سمعانی و زکانی شود.
زکانلغتنامه دهخدازکان . [ زَ / زُ ] (نف ) شخصی را گویند که از خود رمیده باشد و خود بخود سخن گوید. (برهان ) (از ناظم الاطباء). خود به خود حرف زننده . (انجمن آرا) (آنندراج ).آنکه
زکانةلغتنامه دهخدازکانة. [ زَ ن َ ] (ع اِمص ) اسم مصدر ازکان است بمعنی بگمان گفتن چیزی را، و راست برآمدن آن . زکانیه هم مثل آن است .(از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب ا
زکانیلغتنامه دهخدازکانی . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب است به زکان که از قرای سمرقند است . (الانساب سمعانی ). رجوع به زکان شود.
زکانیلغتنامه دهخدازکانی . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب است به زکان که از قرای سمرقند است . (الانساب سمعانی ). رجوع به زکان شود.
زکانةلغتنامه دهخدازکانة. [ زَ ن َ ] (ع اِمص ) اسم مصدر ازکان است بمعنی بگمان گفتن چیزی را، و راست برآمدن آن . زکانیه هم مثل آن است .(از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب ا
قیرلغتنامه دهخداقیر. (اِخ ) شهری کوچک است [ از فارس ] و از آب زکان که از کوه دیه خسرویه بر میخیزد مشروب میشود. (نزهةالقلوب ؛ مقاله ٔ سوم ص 118، 217).
خسرویهلغتنامه دهخداخسرویه . [ خ ُ رَ وی ی َ ] (اِخ ) نام دیهی بوده است به فارس و در نزهت القلوب آمده است : آب زکان به فارس ازکوه دیه خسرویه بر می خیزد و صحاری ولایت ماصرم و کوار و