زکاشهلغتنامه دهخدازکاشه . [ زُ ش َ / ش ِ ] (اِ) بمعنی زکاسه است که خارپشت تیرانداز باشد و به ازای فارسی هم درست است . (برهان ). رجوع به ماده ٔ قبل ، ریکاسه و ریکاشه شود.
زکانةلغتنامه دهخدازکانة. [ زَ ن َ ] (ع اِمص ) اسم مصدر ازکان است بمعنی بگمان گفتن چیزی را، و راست برآمدن آن . زکانیه هم مثل آن است .(از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب ا
زکارهلغتنامه دهخدازکاره . [ زَ رَ / رِ ] (ص ) مردم خیره و ستیزه کار و لجوج را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). مرد خیره ٔ ستیزه جو. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). ستیهنده و قیل
زکاسهلغتنامه دهخدازکاسه . [ زُ س َ / س ِ ] (اِ) خارپشتی را گویند که خارهای خود راچون تیر اندازد و به عربی ابومدلج خوانند. (برهان ) (آنندراج ). زکاشه . خارپشت تیرانداز و ابومدلج .
زکاسهلغتنامه دهخدازکاسه . [ زُ س َ / س ِ ] (اِ) خارپشتی را گویند که خارهای خود راچون تیر اندازد و به عربی ابومدلج خوانند. (برهان ) (آنندراج ). زکاشه . خارپشت تیرانداز و ابومدلج .
زکانةلغتنامه دهخدازکانة. [ زَ ن َ ] (ع اِمص ) اسم مصدر ازکان است بمعنی بگمان گفتن چیزی را، و راست برآمدن آن . زکانیه هم مثل آن است .(از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب ا
زکارهلغتنامه دهخدازکاره . [ زَ رَ / رِ ] (ص ) مردم خیره و ستیزه کار و لجوج را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). مرد خیره ٔ ستیزه جو. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). ستیهنده و قیل