زمودنلغتنامه دهخدازمودن . [ زَ دَ ] (مص ) نقش و نگار کردن . (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ).نگار کردن . (شرفنامه ٔ منیری ). نقش کردن . (فره
زمیدنلغتنامه دهخدازمیدن . [ زَ دَ ] (مص ) خاییدن و جاویدن . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || غریدن . || فریاد و فغان کردن . (ناظم الاطباء).
زمودنلغتنامه دهخدازمودن . [ زَ دَ ] (مص ) نقش و نگار کردن . (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ).نگار کردن . (شرفنامه ٔ منیری ). نقش کردن . (فره
زمیدنلغتنامه دهخدازمیدن . [ زَ دَ ] (مص ) خاییدن و جاویدن . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || غریدن . || فریاد و فغان کردن . (ناظم الاطباء).
زحمةلغتنامه دهخدازحمة. [ زُ م َ ] (اِخ ) پسر عبداﷲ کلبی ، کشنده ٔ ضحاکست روز مرج راهط. (ترجمه ٔ قاموس ). زحمةبن عبداﷲ کلبی کشنده ٔ ضحاک بن قیس است در جنگ مرج راهط. (ازمنتهی الار
خوارکارلغتنامه دهخداخوارکار. [ خوا / خا ] (ص مرکب ) لاابالی . اهمال کار. مساهل . سهل انگار. بی بندوبار. بی مبالات . مسامحه کار. (یادداشت بخط مؤلف ) : کسی گفت خراد برزین گریخت همی
نوسانلغتنامه دهخدانوسان . [ ن َ وَ ] (ع مص ) جنبیدن پیرایه و گیسو و جز آن . (از منتهی الارب ). تذبذب و حرکت کردن چیزی متوالیاً. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). نَوس . (اقرب ا