زهلغتنامه دهخدازه . [ زِه ْ ] (اِ) بمعنی پاداش نیکی است . (برهان ) (آنندراج ). پاداش و جزا و مکافات و مزد و جزای نیکی . (ناظم الاطباء). || (صوت ) کلمه ای باشد که در محل تحسین
زهلغتنامه دهخدازه . [ زِه ْ ] (اِ) بمعنی پاداش نیکی است . (برهان ) (آنندراج ). پاداش و جزا و مکافات و مزد و جزای نیکی . (ناظم الاطباء). || (صوت ) کلمه ای باشد که در محل تحسین
خيطدیکشنری عربی به فارسیزه , زهي , نخ , ريسمان , رشته , سيم , رديف , سلسله , قطار , نخ کردن (باسوزن و غيره) , زه انداختن به , کشيدن , ريش ريش , نخ مانند , ريشه اي , چسبناک , دراز , به
drainدیکشنری انگلیسی به فارسیزه کشی، ناو، زهکش فاضل آب، اب گذر، کشیدن، اب کشیدن از، زیر اب زدن، زه کشی کردن، زیر اب