زِفتگویش بختیاری1. نام داروى کچلى (ادرار گاو مو بور را با کمى قرهقوروت و تعدادى برگهزردآلو مىجوشانند تا سِفت شود وبهصورت ضماد درآید. این ضماد راکه بسیار چسبنده است، روى پارچهاى
زفتفرهنگ مترادف و متضاد۱. ستبر، سفت، شدید، قوی، هنگفت ۲. پر، لبالب، مالامال ۳. بسیار، هنگفت ۴. مومیایی
زفت خویلغتنامه دهخدازفت خوی . [ زُ ] (ص مرکب ) فظ. (تاج المصادر بیهقی ). درشت خوی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زفت و ماده ٔ بعد شود.
زفتلغتنامه دهخدازفت . [ زَ ] (ع مص ) ریختن سخن را در گوش کسی . || پر کردن . || به خشم آوردن . || راندن . دور کردن . || بازداشتن . || تکلیف کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
زفت و زکورلغتنامه دهخدازفت و زکور. [ زُ ت ُ زُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) دون . سفله . بخیل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : چرخ فلک هرگز پیدا نکردچون تو یکی سفله و زفت و زکور.خواجه ابوالق
زفتلغتنامه دهخدازفت . [ زَ ] (ص ) درشت و فربه باشد. (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء). فربه . قوی جثه . (انجمن آرا) (آنندراج ). فربه . (فرهنگ رشیدی ). ضخم و فرب