زورمندلغتنامه دهخدازورمند. [ م َ ] (ص مرکب ) بمعنی صاحب قدرت و توانا باشد،چه مند بمعنی صاحب هم آمده است . (برهان ). توانا و خداوند زور. (شرفنامه ٔ منیری ). هرچه پرزور و قوی . (آنن
زورمندفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدارای زور و نیرو؛ پرزور؛ نیرومند: ◻︎ ضعیفان را مکن بر دل گزندی / که درمانی به جور زورمندی (سعدی: ۱۸۸).
زورمندیلغتنامه دهخدازورمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) (از: زورمند +ی ، پسوند مصدری ) قوت . نیرومندی . توانایی . اعمال زورو فشار. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). دارای زور و نیرو بودن . زورآو